|
قرآن و اهل بيت رمزماندگاري تنها راه نجات بشریت، عمل به آموزههای قرآن با تفسیر اهل بیت سلام الله علیهم میباشد
| ||
|
سؤال: در دوره فترت رسل مردم هيچ ديني كه حجت را تمام كند برايشان نبوده پس كسانيكه در آن دوره متولد شده و مردهاند آن دنيا ميتوانند به خدا بگويندتو براي ما پيامبر نفرستادي و ما هدايت نشديم و اين با فلسفه ارسال رسل و هدايت انسان و بقيه معارف ديني همخواني ندارد. پاسخ طبق روایات معصومین علیهمالسلام زمین هیچگاه از حجت خدا که خلق را بهسوی حضرت حق راهنمایی کند خالی نبوده و نخواهد بود. چنانکه امام باقر علیهالسلام فرمود: «به خدا سوگند از زمانی که خدا آدم را قبض روح نمود زمین را بدون امامی که بهوسیله او بهسوی خدا رهبری شوند وانگذارد و او حجت خداست بر بندگانش و زمین بدون امامی که حجت خدا باشد بر بندگانش وجود ندارد.»[1] مقصود از حجت در اینگونه روایات، انسان کامل و خلیفهالله و ولیالله هست که اعم از امام و نبی و رسول است و معنای آن این است که زمین هیچگاه خالی از وجود کسی که دارای مقام رسالت یا نبوت و یا امامت است و یا غیر اینها که اوصیاء الله هستند، نمیماند. بنابراین ممکن است گاهی و زمانی حجتالله هم نبی باشد و هم رسول و امام و هر سه مقام در یک شخص جمع شود همانگونه که پیامبر اکرم ـ صلیالله علیه و آله و سلم ـ بعد از بعثت دارای هر سه مقام بوده است و ممکن است حجتالله و کسی که وجودش مایه بقای زمین و آسمان است نبی باشد ولی دارای مقام رسالت و مأمور به ابلاغ نباشد چنانکه خیلی از انبیاء سلف چنین بودهاند یعنی نبی بود، ولی مأمور به ابلاغ نبوده و دارای مقام رسالت و امامت نبودهاند. ممکن است حجتالله و خلیفهالله دارای مقام امامت و ولایت باشد اما نبی و رسول نباشد مثل ائمه طاهرین ـ علیهمالسلام ـ که امام و خلیفهالله و حجتالله بودهاند و هستند اما نبی و رسول نیستند. پس آنچه برای ثبات و بقاء حیات و استحکام نظام در زمین برای موجودات ساکن در آن ضرورت دارد، وجود یک انسان کامل و خلیفه الهی است که واسطه فیض بین خدا و مخلوقات است که ممکن است دارای هر سه مقام نبوت، رسالت و امامت باشد همانگونه که ممکن است فقط نبی باشد و مأمور به ابلاغ و رسالت نباشد چنانچه امکان دارد تنها امام و وصی باشد نه نبی و رسول. ازآنجاکه در فاصله میان موسی ـ علیهالسلام ـ و مسیح ـ علیهالسلام ـ پیامبران و رسولانی وجود داشتند، امّا در میان حضرت مسیح و پیغمبر اسلام ـ صلیالله علیه و آله و سلم ـ به این شکل نبود، قرآن این دوران را، دوران «فترت رسل» نامیده است. طبق آنچه در قرآن به آن اشاره شده[2] و مفسران اسلامی گفتهاند. حداقل در میان فاصله زمانی حضرت مسیح ـ علیهالسلام ـ و حضرت محمد ـ صلیالله علیه و آله و سلم ـ، که حدود 550 سال به طول انجامید، سه نفر از رسولان آمدهاند و بعضی عدد آنها را چهار نفر میدانند. امّا در هر حال میان وفات آن رسولان تا بعثت پیامبر اسلام ـ صلیالله علیه و آله و سلم ـ فاصله زیادی وجود داشت که به همین دلیل در قرآن از آن بهعنوان دوران فترت یادکرده است.[3] در این دوران اوصیای حضرت عیسی علیهالسلام - ازجمله دوازده حواری ایشان - که طبق ادله دارای مقام عصمت نیز بودهاند. حجت خداوند بر روی زمین محسوب میشدند. آنها که از یاران حضرت مسیح و از دانشمندان مسیحی بودند مردم را بهطرف حضرت حق دعوت نموده و از اطاعت شیطان و هواهای نفسانی بازمیداشتند. برخی از حواریون که حضرت مسیح علیهالسلام در زمان حضور خود بهعنوان رسول به شهرها اعزام میکردند صاحب معجزه نیز بودند.[4] ایشان زمینه را برای بعثت حضرت رسول اکرم صلیالله علیه وآله آماده و به مردم گوشزد میکردند که پیامبری از قوم عرب ظهور خواهد کرد که همه باید از او اطاعت کنند. در اینجا به برخی از نمونههای تاریخی دراینباره اشاره میکنیم:
از همه اینها بالاتر شرححال حضرت سلمان از اصحاب رسول اکرم صلیالله علیه وآله گواه بر این مطالب است. حضرت سلمان قبل از اسلام در دین مسیحیت و تحت تربیت حواریون مسیحی بود. تا اینکه از آخرین حواری - که در عموریه شام میزیست - به هنگام مرگ وی خواست تا او را به دیگری رهنمون گردد. آن دانشمند گفت: من کسی را سراغ ندارم اما در آیندهای بسیار نزدیک پیامبری در سرزمین عرب برانگیخته خواهد شد اگر میتوانی به آنجا بروی، برو! و برخی از نشانهها و خصوصیات پیامبر اکرم صلیالله علیه وآله را برای ایشان ذکر کرد. بر اساس همین فعالیت حواریون بود که عدهای از مردم، در همان آغاز طلوع و ظهور اسلام بیهیچ عامل اجبار کنندهای مسلمان شدند. دوران فترت، فترت رسولان بوده و این دلیل بر عدم وجود حجت نیست؛ با توجه به روایات اهلبیت هیچ زمانی از وجود حجت الهی خالی نیست. معرفی منابع جهت مطالعه بیشتر: 1 ـ دایرةالمعارف تشیع، جمعی از نویسندگان، ج 12، ص212. 2 ـ دانشنامه قرآن و قرآنپژوهی، به کوشش بهاءالدین خرمشاهی، ج 2، ص 1545. 3 ـ معارف و معاریف، سید مصطفی حسینی دشتی، ج 7، ص721. 4 ـ فروغ ابدیت، آیتالله جعفر سبحانی 5 ـ عصر فترت در ایران سدههای میانه، منوچهر پزشک.
[1]. کلینی، محمد بن یعقوب، اصول کافی، ج 1، کتاب الحجة، (انتشارات علیمه اسلامیه). [2]. در آیه 14 سوره یس میفرمایند: «إِذْ أَرْسَلْنَا إِلَیهِمُ اثْنَینِ فَکذَّبُوهُمَا فَعَزَّزْنَا بِثَالِثٍ فَقَالُوا إِنَّا إِلَیکم مُّرْسَلُونَ؛ هنگامیکه دو نفر از رسولان را بهسوی آنها فرستادیم، امّا آنها رسولان ما را تکذیب کردند، لذا برای تقویت آن دو. شخص سومی فرستادیم....». در اینکه این رسولان چه کسانی بودند، اختلافنظر وجود دارد. بعضی گفتهاند: نام آن دو نفر شمعون و یوحنا بود و سوّمی «بولس» نام داشت. مکارم شیرازی، ناصر، تفسیر نمونه، تهران، دارالکتب الاسلامیه، چاپ دوازدهم، 1374 ش، ج 18، ص 341. [3]. مکارم شیرازی، ناصر، تفسیر نمونه، تهران، دارالکتب الاسلامیه، چاپ دوازدهم، 1374 ش، ج 4، ص 332. حسینی دشتی، سید مصطفی، معارف و معاریف، تهران، موسسه فرهنگی آرایه، چاپ سوم، 1379 ش، ج7، ص721. [4]. ر.ک: محمدحسین طباطبایی، المیزان، ج17، ص126 و ذیل آیه 32-13 سوره یس. [5]. سیرة ابن هشام، ج 1، ص 180-183. [6]. طبقات ابن سعد، ج 1، قسمت اول، ص 83. [7]. مجلسی، محمد تقی، بحار الانوار، ج 15، ص 204. موضوعات مرتبط: پیامبران الهی راهنمایان سعادت، پیامبران اولوا العزم، پرسش ها و پاسخ ها [ پنجشنبه ششم دی ۱۴۰۳ ] [ ] [ فرج اله عباسی ]
[ ]
سؤال آیا در خصوص بعثت انبیاء ضرورت و فرضی بر خداوند است؟
فرستادن پیامبران یکی از موارد قاعده لطف است که علمای علم کلام آن را بر خداوند واجب میدانند. قاعده لطف در علم کلام، قاعدهای مطرح است تحت عنوان قاعده لطف، طبق این قاعده، لطف چیزی است که مکلف با بودن آن به انجام طاعت نزدیکتر و از انجام معصیت دورتر میگردد. طبق نظر علمای بزرگ شیعه، لطف از سوی خداوند واجب است زیرا بواسطه آن غرض شارع حاصل میگردد. خواجه طوسی و علامه حلّی میفرمایند: لطفی که فعل خدای متعال است، انجام چنین لطفی بر خداوند واجب است (که یکی از موارد این لطف ارسال پیامبران و انزال کتب وتعیین امام است).[۱] ارسال نبی و قاعده لطف چرا نبوت و ارسال پیامبران از جانب خداوند لطف است؟ مرحوم مظفر میفرماید: انسان مخلوق عجیبی است نفس او ترکیبی است از بواعث خیر و فساد، نفس حیوانی دائم او را به سمت بدیها و زشتیها سوق میدهد و از طرف دیگر خداوند، عقل هادی مرشد را در انسان قرار داده است که او را به سمت صلاح و خیرات میخواند. بین نفس و عقل دائماً کشمکش و نزاع وجود دارد اگر عقل بر هوا پیروز شود انسان را به اعلی علیین میبرد و اگر نفس بر عقل غالب شود او را تا مرتبه بهائم پائین آورده و او را از اخسرین میسازد در این میان نفس بیشتر بر عقل غالب میشود از این رو میبینیم اکثر مردم در ضلالت فرورفته و از هدایت بدورند. هم چنین انسان به دلیل قصور عقلش قادر نیست هر آنچه به نفع یا ضرر اوست بشناسد بنابراین انسان بسیار محتاج است به اینکه کسی راه را به او بشناساند و طریق را آشکار کند… پس واجب است که خداوند تعالی به دلیل رحمت و لطف به مردم برخی را مبعوث کند تا آنها را از آنچه به ضرر آنهاست ترسانده و به آنچه به نفع آنهاست بشارت دهد اما این وجوب به این معنا نیست که کسی بر خدا امر کند و او اطاعت کند بلکه معنی وجوب همان معنی است که در عبارت واجب الوجود میگویند یعنی لزوم و استحاله انفکاک.[۲] هم چنین علمای ما ثابت کردهاند تعیین و نصب امام بر خدا واجب است پس وقتی تعیین امام بر او واجب است بالاتر از او یعنی تعیین پیامبر نیز واجب است از جمله شهید ثانی میفرماید: وجود امام لطفی است از جانب خدا و فعل اوست و این لطف واجب است بر خدایتعالی[۳] دلیل دیگری که میتوان در وجوب بعثت انبیاء ذکر کرد آیات قرآنی است که شاهد بر این معناست از آن جمله حق تعالی در آیه ۱۶۵ سوره نساء ارسال انبیاء را اتمام حجت بیان کرده میفرماید: پیامبرانی که مبشر و منذر بودند فرستادیم تا بعد از این پیامبران، حجتی برای مردم بر خدا باقی نماند و نیز فرمود: ﴿و ما کنّا معذبین حتی نبعث رسولا﴾[۴] ما قومی را عذاب نمیکنیم مگر اینکه رسولی میفرستیم. از مطالب گفته شده نتیجه میگیریم که خداوند انسان را موجودی مختار آفریده و از طرف دیگر هدف از خلقت او را رسیدن به کمال و قرب الهی بیان کرده است بنابراین کمال و سعادت واقعی انسان در گرو اختیار و انتخاب شایسته و صحیح است. از طرف دیگر اختیار و انتخاب صحیح، بدون معرفت و شناخت کافی، ممکن نیست. اگر انسان بداند دو یا چند راه وجود دارد و هر کدام به کجا میانجامد و نتایج و پیامدهای عبور از آنها را نیز بداند و آنگاه یکی از راهها را بپیماید میتوان گفت که آن راه را انتخاب کرده است اما اگر بدون آگاهی اقدام به چنین کاری کند این اقدام حقیقتاً گزینش و انتخاب نیست، و آثار مثبت انتخاب بر آن مترتب نمیشود. همچنین آگاهیهای برخاسته از عقل و حس در پاسخ به نیازهای انسانی و رسیدن او به سعادت واقعی کافی نیست. از این برهان یعنی آنکه انسان دارای اختیار است و هدف نهایی او رسیدن به قرب الهی و کمال مطلق بود و از طرفی معرفت کافی در انتخاب خود ندارد برای رسیدن به کمال یک مسئله روشن میشود: آنکه لازم است خداوند بر اساس صفات هدایتگری و حکمت، هادی و راهنمای دیگری افزون بر عقل و در عین حال همسو با آن، برای انسان قرار دهد، تا او را به راه صحیح و طریق درست رهنمون شوند و این مسئله را اتمام حجتی برای مردم قرار داده است تا هر کس راهی غیر از راه انبیاء را در پیش گرفت و به آثاری سوئی رسید کسی غیر از خود را سرزنش نکند.
مطالعه بیشتر۱ـ اندیشه اسلامی ۲، علی غفار زاده حسین عزیزی، دفتر نشر معارف، ۱۳۸۶ش، ص۲۳ به بعد. ۲ـ ترجمه و شرح کشف المراد آیت الله ابوالحسن شعرانی، انتشارات اسلامیه، ۱۳۷۹ش، ص۴۸۱. منابع
موضوعات مرتبط: پیامبران الهی راهنمایان سعادت، پیامبران اولوا العزم، پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله و سلم، پرسش ها و پاسخ ها، مناسبت ها [ دوشنبه شانزدهم بهمن ۱۴۰۲ ] [ ] [ فرج اله عباسی ]
[ ]
سؤال دیدگاه معتزله و اشاعره در لزوم بعثت چیست؟ معتزله، متکلمان عقلگرای مسلمان، معتقد بودند حسن و خوبی ارسال پیامبران و بعثت با عقل فهمیده میشود. آنها معتقد بودند که ضرورت و وجوب بعثت انبیاء را تنها بر اساس قاعده لطف میتوان توضیح داد. در مقابل اشاعره میگویند تنها میتوان خوبی ارسال رسل را فهمید اما نمیتوان ضرورت و وجوب آن را از عقل دریافت کرد. اختلاف در حسن و قبحنقطه اختلاف معتزله و اشاعره در بسیاری از مسائل اسلامی و نکته اساسی که ریشه اختلاف این دو گروه کلامی است مسئله حسن و قبح عقلی است. معتزله و شیعه معتقدند که حسن و قبح عقلی است؛ یعنی عقل قادر است تشخیص بدهد که چه کاری خوب است و حسن، و چه کاری بد است و قبیح؛ و این که هر کاری و هر صفتی که عقل ما آن را خوب و حَسَن تشخیص داد میتوانیم آن کار و آن صفت را به خداوند نسبت بدهیم یا وجوب آن کار را بر خداوند لازم بدانیم. اما اشاعره میگویند که حسن و قبح عقلی وجود ندارد یعنی عقل نمیتواند حسن و قبح حقیقی اشیاء را تشخیص بدهد. هر کاری را خدا انجام دهد و به آن امر کند حسن است و اگر انجام نداد و از آن نهی نمود قبیح و بد بوده که انجام نداده و نهی نموده است. اختلاف در ضرورت بعثت انبیادر بحث ارسال پیامبران و بعثت مسئله حسن و قبح عقلی دخیل است. معتزله معتقدند که ارسال و بعثت پیامبران از جمله افعالی است که عقل آدمی آن را حسن میشمارد، و هر کاری حسن باشد، عقل میتواند لزوم و وجوب آن کار را به خداوند نسبت بدهد. پس بر خداوند بعثت انبیاء واجب است. اما اشاعره میگویند: عقل نمیتواند ضرورت و وجوب ارسال پیامبران را تشخیص بدهد و نباید عقل ما در این مسئله نظر دهد زیرا چنین کاری مستلزم آن است که خداوند در آن فعل مجبور باشد در حالی که خداوند فعال ما یشاء است؛ لذا میگویند: خرد آدمی مجاز نیست صدور چنین فعلی را (بعثت انبیاء) از جانب خداوند ضروری بداند و بر ضرورت و لزوم آن استدلال کند. متکلمان اشعری در این بحث فقط به حسن ارسال پیامبران و بعثت اکتفا میکنند و اعتقاد دارند برانگیخته شدن پیامبران منافع و برکات غیرقابل انکاری برای مردم دارد.[۱] قاعده لطف متکلمان معتزله و امامیه و ماتریدیه که به حسن و قبح عقلی اعتقاد داشتند ضرورت نبوت و بعثت انبیاء را با عقل اثبات میکنند و بر اساس «قاعده لطف» آن را تبیین میکنند و از این طریق اثبات میکنند که بر خداوند واجب است جهت هدایت انسانها انبیاء عظام را بفرستد. مفاد قاعده لطف این است که: هر فعلی که انجام آن توسط خداوند در فراهم ساختن زمینههای هدایت و خیر و صلاح بشر مؤثر باشد و با اصل اختیاری و آزادی بشر و فلسفه تکلیف منافات ندارد، به مقتضای حکمت الهی، تحقق آن واجب و لازم است و خداوند هرگز آن را ترک نخواهد کرد. از سوی دیگر شریعت و نبوت از روشنترین و برجستهترین مصادیق لطف الهی به شمار میرود چرا که از یک سو عقل را در آنچه به صورت مستقل درک میکند، تأیید میکند و انسان را به پایبندی به قوانین عقلی برمیانگیزاند و از سوی دیگر افقها و کرانههایی از هدایت را که از درک خرد پنهان است بر او آشکار میسازد و با بیم و امیدها و وعده و وعیدهایی که به بشر میدهد زمینه رستگاری بشر را به بهترین وجه فراهم میسازد.[۲] /.[۳]
مطالعه بیشتر
منابع
موضوعات مرتبط: پیامبران الهی راهنمایان سعادت، پیامبران اولوا العزم، پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله و سلم، پرسش ها و پاسخ ها، مناسبت ها [ دوشنبه شانزدهم بهمن ۱۴۰۲ ] [ ] [ فرج اله عباسی ]
[ ]
سؤال آیا دلایل عقلی بر لزوم بعثت انبیا وجود دارد؟ خداوند با فرستادن پیامبران سیر حرکت انسان به کمال را برایش تعیین میکند. عقل حکم میکند خداوندی که آفریدگار انسان است و از نیازهای گوناگون او اطلاع دارد راهنمای او باشد. خداوند از طریق وحی و به وسیله پیامبران به تکامل و رشد او کمک میکند. انسان به تنهایی نمیتواند قوانینی برای خود وضع کند که برای رسیدن به سعادت کافی باشد. حتما در جهت وضع قوانین برای زندگی بهتر خود، نیازمند آیین و رهنمودهای الهی است. ضرورت بعثت انبیاء برای تکامل بشرانسان مانند سایر موجودات کمالطلب است؛ امّا کمال حقیقی او از سنخ کمالات مادی و طبیعی نیست؛ بلکه تکامل انسانی او در حقیقت تکامل روح است که با فعالیّت اختیاری خویش حاصل میشود. راه وصول به این کمال ارتباط با کمال مطلق؛ یعنی خداوند متعال میباشد که در سایه این ارتباط به «مقام قرب الهی» نایل میشود. هدف از آفرینش انسان این است که با انجام افعال اختیاری سیر تکاملی خود را به سوی کمال نهایی بپیماید؛ وقتی انسان میتواند راه تکامل خویش را آزادانه و آگاهانه طی کند که هم هدف و هم راه رسیدن به آن را بشناسد، پس مقتضای حکمت الهی این است که ابزار و وسایل لازم را برای تحصیل چنین شناختهایی در اختیار بشر قرار دهد. شناختهای عادی و متعارف که از راه حس و عقل به دست میآیند هر چند نقش مهمی را در تأمین نیازمندیهای زندگی ایفا میکند؛ امّا برای شناختن راه کمال و سعادت حقیقی در ابعاد مختلف دنیوی و اخروی کافی نیست. و اگر راه دیگری برای رفع این کمبودها وجود نداشته باشد هدف خداوند از آفرینش انسان تحقق نخواهد یافت. با توجّه به مقدمات فوق به این نتیجه میرسیم که مقتضای حکمت الهی این است که راه دیگری بجز عقل و حس برای شناختن مسیر تکامل همهجانبه در اختیار بشر قرار دهد و آن همان راه وحی است که در اختیار پیامبران قرار گرفته است تا انسانها را در مسیر کمال و سعادت رهنمون باشند.[۱] ناتوانی قوانینِ غیر الهیقانونگذارِ کامل باید انسانشناسی کامل باشد و به تمام اسرار جسم و جان، عواطف، غرایز و ادراکات عقلی او آگاه باشد و به اصول حاکم بر روابط انسانها احاطه داشته باشد تا بتوانند قوانینی هماهنگ با همه اینها وضع کند. باید از گذشته و آینده اطلاع کامل داشته باشد تا آثار قوانین امروز را در آینده زندگی بشر ارزیابی کند. قانونگذار باید دارای «علم کامل» باشد تا بتواند با وضع قوانین خود تمام استعدادها و شایستگیهایی را که در فرد و اجتماع نهفته است به فعلیت رساند. آیا این اوصاف در کسی جز ذات پاک خداوند پیدا میشود؟ کسی که خالق بشر است و از تمام اسرار وجود او آگاه است، کسی که عالم به حال و آینده و نتایج هر حکمی است، بدون خطا و لغزش و بینیاز از هر کس و هر چیز؟ هر قانونی غیر از قانون خدا ناقص و بیفرجام است و اتفاقاً تمام بدبختیها و مشکلات بشر از آنجا سرچشمه میگیرد که خودش میخواهد با آن علم محدود و با آن همه انگیزههای دنیایی برای خویش قانون وضع کند و این یکی از دلایل عقلی لزوم بعثت انبیاء است.[۲] هماهنگی تکوین و تشریعبا نگاهی ژرف به جهان آفرینش در مییابیم که آفریدگار جهان برای رساندن هر موجودی به کمال ممکن خود، هرگونه وسایل لازم و مفید را در اختیار او گذاشته است. حال این سؤال پیش میآید که آیا آفریدگاری که در عالم تکوین (آفرینش) این اندازه وسایل پیشرفت و تکامل را در اختیار هر موجودی نهاده است چگونه ممکن است، موضوع فرستادن انبیا که مهمترین نقش را در تکامل انسان در جنبههای مادی و معنوی دارد، نادیده گرفته باشد و جامعه انسانی را از این موهبت بزرگ محروم سازد! ابوعلیسینا در کتاب «شفاء» با عباراتی کوتاه و تشبیهی جالب به این حقیقت اشاره میکند: «احتیاج به بعثت پیامبران برای بقای نوع انسان و تحصیل کمالات وجودی او از روییدن موهای مژه، ابرو، و فرورفتگی کف پا (که راه رفتن و ایستادن را برای انسان آسان میسازد) و امثال این منافع بیشتر است؛ بنابراین ممکن نیست عنایت ازلی الهی آن منافع را ایجاب کرده باشد و بعثت پیامبران را که اساس زندگی انسان است ایجاب نکند.»[۳] دلایل عقلی بعثت از نگاه قرآنتمسک به آیات قرآن و روایات پیشوایان دین در این موضوع و دیگر موضوعات از باب تعبد و استدلال به دلایل نقلی نیست؛ بلکه گاه میتوان از این آیات و روایات براهین عقلی استخراج کرد؛ قرآن از زوایای گوناگونی، بعثت انبیا را ضروری شمرده است و مسائلی چون تثبیت و تکمیل توحید، امیدواری به قیامت، رفع اختلاف، اجرای عدالت در جامعه بشری، اتمام حجت، تزکیه و تعلیم کتاب و حکمت را به عنوان فلسفه بعثت پیامبران بیان نموده است.[۴]
منابع
موضوعات مرتبط: پیامبران الهی راهنمایان سعادت، پیامبران اولوا العزم، پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله و سلم، پرسش ها و پاسخ ها، مناسبت ها [ دوشنبه شانزدهم بهمن ۱۴۰۲ ] [ ] [ فرج اله عباسی ]
[ ]
سؤالضرورت و لزوم بعثت انبیاء از نگاه قرآن چیست؟ استدلال به آیات قرآنی در مسئله ضرورت بعثت پیامبران، از باب تعبد و استدلال به دلایل نقلی نیست؛ بلکه میتوان از این آیات براهین عقلی استخراج کرد. به دیگر سخن، هر چند ضرورت بعثت پیامبران تنها با برهان عقلی اثبات میشود اما با نگاه برون دینی به قرآن نیز، نیازمندی به پیامبر، به صورت عقلی قابل اثبات است. قرآن با شمردن اهدافی برای بعثت پیامبران، ضرورت بعثت را بیان کرده است؛ از جمله: عبادت خداوند و اجتناب از طاغوت؛ حکومت و داوری به حق میان مردم و مخالفت با هوای نفسانی؛ ایجاد عدالت اجتماعی؛ تعلیم کتاب، دستورهای الهی و حکمت؛ خروج مردم از تاریکیها به روشنایی؛ اتمام حجت بر مردم؛ رفع اختلافها. بعثت انبیا برای عبادت خداوند و اجتناب از طاغوتمسئله بعثت رسول، امری است که اختصاص به امتی ندارد، بلکه سنتی است که در تمامی مردم و همه اقوام جریان مییابد. [۱] خداوند در میان هر قومی پیامبرانی را فرومیفرستاد تا آنها را به عبادت الهی و دوری از پرستش طاغوت دعوت کنند: ﴿وَ لَقَدْ بَعَثْنا فی کُلِّ أُمَّةٍ رَسُولاً أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ وَ اجْتَنِبُوا الطَّاغُوتَ؛ ما در هر امتی رسولی برانگیختیم که خدای یکتا را بپرستید و از طاغوت اجتناب نمایید.﴾(نحل:۳۶) پیامبران الهی دعوت خود را از مسئله توحید و مبارزه با شرک و بتپرستی شروع میکردند.[۲] قرآن لزوم بعثت حضرت هود(ع) را عبادت الهی دانسته است: ﴿وَ إِلی عادٍ أَخاهُمْ هُوداً قالَ یا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ ما لَکُمْ مِنْ إِلهٍ غَیْرُهُ أَ فَلا تَتَّقُونَ؛ و به سوی قوم عاد برادرشان، هود را (فرستادیم) گفت: ای قوم من! (تنها) خدا را پرستش کنید که جز او معبودی برای شما نیست. آیا پرهیز گاری نمیکنید؟!﴾(اعراف:۶۵) عبادت غیر خدا، کاری ناروا و افترا بستن به خداست: ﴿وَ إِلی عادٍ أَخاهُمْ هُوداً قالَ یا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ ما لَکُمْ مِنْ إِلهٍ غَیْرُهُ إِنْ أَنْتُمْ إِلاَّ مُفْتَرُونَ؛ به سوی عاد، برادرشان هود را فرستادیم؛ گفت: ای قوم من! خدا را پرستش کنید، که معبودی جز او برای شما نیست! شما فقط تهمت میزنید (و بتها را شریک او میخوانید)!﴾(هود:۵۰) حکومت و داوری به حق میان مردم و مخالفت با هوای نفسانیمقام نبوّت بهطور طبیعی ایجاب میکند که در میان مردم به حق داوری کند: ﴿یا داوُدُ إِنَّا جَعَلْناکَ خَلیفَةً فِی الْأَرْضِ فَاحْکُمْ بَیْنَ النَّاسِ بِالْحَقِّ وَ لا تَتَّبِعِ الْهَوی فَیُضِلَّکَ عَنْ سَبیلِ اللَّهِ إِنَّ الَّذینَ یَضِلُّونَ عَنْ سَبیلِ اللَّهِ لَهُمْ عَذابٌ شَدیدٌ بِما نَسُوا یَوْمَ الْحِسابِ؛ ای داود! ما تو را خلیفه (و نمایندهٔ خود) در زمین قرار دادیم، پس میان مردم به حق داوری کن و از هوای نفس پیروی مکن که تو را از راه خدا منحرف سازد؛ کسانی که از راه خدا گمراه شوند، عذاب شدیدی به خاطر فراموش کردن روز حساب دارند.﴾(ص:۲۶) خداوند بعد از خلیفه قرار دادن حضرت داود(ع) به وی هشدار میدهد که هرگز از هوای نفس پیروی منما که از راه راست منحرف گردی یعنی چنانچه از هوای نفس پیروی نمودی هوای نفس تو را از راه حق و طریق مستقیم پروردگار منحرف میکند.[۳] هشدار به پیروی نکردن از هوی و هوس به انبیای الهی بارها در قرآن تکرار شده است که بیانگر اهمیت آن در برنامههای پیامبران است.[۴] ایجاد عدالت اجتماعیبرقراری عدالت در جامعه و روابط بین افراد یک اصل اساسی است.[۵] از همین روست در قرآن هدف از ارسال پیامبران، برپایی عدالت در روابط بین افراد و جامعه بیان شده است: ﴿لَقَدْ أَرْسَلْنا رُسُلَنا بِالْبَیِّناتِ وَ أَنْزَلْنا مَعَهُمُ الْکِتابَ وَ الْمیزانَ لِیَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ وَ أَنْزَلْنَا الْحَدیدَ فیهِ بَأْسٌ شَدیدٌ وَ مَنافِعُ لِلنَّاسِ وَ لِیَعْلَمَ اللَّهُ مَنْ یَنْصُرُهُ وَ رُسُلَهُ بِالْغَیْبِ إِنَّ اللَّهَ قَوِیٌّ عَزیزٌ؛ ما رسولان خود را با دلایل روشن فرستادیم، و با آنها کتاب و میزان (شناسایی حقّ از باطل و قوانین عادلانه) نازل کردیم تا مردم قیام به عدالت کنند؛ و آهن را نازل کردیم که در آن نیروی شدید و منافعی برای مردم است، تا خداوند بداند چه کسی او و رسولانش را یاری میکند بیآنکه او را ببینند؛ خداوند قویّ و شکستناپذیر است!﴾(حدید:۲۵) تعلیم کتاب و دستورهای الهی و حکمتتعلیم و تربیت جامعه یکی از اهداف بزرگ پیامبران الهی بوده است.[۶] قرآن کریم بارها هدف از بعثت پیامبران را تعلیم و تزکیه میداند: ﴿کَمَا أَرْسَلْنَا فِیکُمْ رَسُولاً مِنْکُمْ یَتْلُوا عَلَیْکُمْ آیَاتِنَا وَیُزَکِّیکُمْ وَیُعَلِّمُکُمُ الْکِتَابَ وَالْحِکْمَه وَیُعَلِّمُکُمْ مَا لَمْ تَکُونُوا تَعْلَمُونَ؛ همان گونه که رسولی از خودتان در میان شما فرستادیم، تا آیات ما را بر شما بخواند و شما را پاک کند و به شما کتاب و حکمت بیاموزد و آنچه را نمیدانستید به شما یاد دهد.﴾(بقره:۱۵۱) قرآن یادآور کرده است که اگر پیامبری فرستاده میشود، برای اصلاح و تربیت جامعه است.[۷] بیرون ساختن مردم از تاریکیها به روشناییتمام هدفهای تربیتی و انسانی، معنوی و مادی نزول قرآن، در همین یک جمله جمع است: «بیرون ساختن از تاریکیها به روشنایی» از تاریکی جهل به روشنایی دانش، از تاریکی کفر به روشنایی ایمان، از تاریکی ستمگری به روشنایی عدالت، از تاریکی فساد به روشنایی صلاح، ازتاریکی گناه به روشنایی پاکی و تقوی، و از تاریکی پراکندگی و تفرقه و نفاق به نور وحدت و ایمان خالص.[۸] خداوند یکی از رازهای نزول قرآن را رهایی از تاریکیها دانسته است: ﴿الر کِتابٌ أَنْزَلْناهُ إِلَیْکَ لِتُخْرِجَ النَّاسَ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَی النُّورِ بِإِذْنِ رَبِّهِمْ إِلی صِراطِ الْعَزیزِ الْحَمیدِ؛ الر، (این) کتابی است که بر تو نازل کردیم، تا مردم را از تاریکیها به سوی روشنایی بفرمان پروردگارشان درآوری، بسوی راه خداوند عزیز و حمید.﴾(ابراهیم:۱) اتمام حجت بر مردماتمام حجت بر مردم یکی دیگر از ضرورتهای بعثت پیامبران است: ﴿رُسُلاً مُبَشِّرینَ وَ مُنْذِرینَ لِئَلاَّ یَکُونَ لِلنَّاسِ عَلَی اللَّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ وَ کانَ اللَّهُ عَزیزاً حَکیماً؛ پیامبرانی که بشارت دهنده و بیم دهنده بودند، تا بعد از این پیامبران، حجتی برای مردم بر خدا باقی نماند و خداوند توانا و حکیم است.﴾(نساء:۱۶۵) اتمام حجت برای این است که خدا اگر پیامبری نفرستد عدهای خوهند گفت ما بیخبر بودیم و گرنه ایمان میآوردیم.[۹] قرآن این حقیقت را در آیات دیگر هم بیان کرده است.[۱۰] رسول خدا(ص) با امر به معروف و نهی از منکر، بیان احکام، و رها کردن زنجیرهای اسارت، با مردم اتمام حجت میکرد تا کسی نگوید نیکیها را نمیشناخت؛ از زشتیها خبر نداشت؛ احکام الهی را نمیدانست.[۱۱]این مأموریت همه پیامبران الهی بوده است.[۱۲] رفع اختلافهاانسان به حسب فطرتش اجتماعی است؛ گاهی برای جذب منافع خود با یکدیگر اختلاف پیدا میکند. برای برطرف کردن اختلافها به وضع قوانین نیازمند است. این قوانین بایستی لباس دین به خود پوشاند و مستلزم بشارت و انذار و ثواب و عقاب گردد تا با عمل بدان، جامعه رشد کند و انگیزه برای رعایت قانون بوجود آید.[۱۳] پیامبران مبعوث شدند تا این اختلافها را حل کنند و نگذارند دامنه آن به اختلاف در آموزههای دینی کشیده شود: ﴿کَانَ النَّاسُ أُمَّه وَاحِدَه فَبَعَثَ اللّهُ النَّبِیِّینَ مُبَشِّرِینَ وَمُنْذِرِینَ وَأَنْزَلَ مَعَهُمُ الْکِتَابَ بِالْحَقِّ لِیَحْکُمَ بَیْنَ النَّاسِ فِیَما اخْتَلَفُوا فِیهِ وَمَا اخْتَلَفَ فِیهِ إِلاَّ الَّذِینَ أُوتُوهُ مِن بَعْدِ مَا جَاءَتْهُمُ الْبَیِّناتُ بَغْیاً بَیْنَهُمْ فَهَدَی اللّهُ الَّذِینَ آمَنُوا لِمَا اخْتَلَفُوا فِیهِ مِنَ الْحَقِّ بِإِذْنِهِ وَاللّهُ یَهْدِی مَنْ یَشَاءُ إِلَی صِرَاط مُسْتَقِیم؛ مردم، قبل از بعثت انبیا، یک امت بودند. خداوند به جهت اختلافی که در میان آنان پدید آمد، انبیایی به بشارت و انذار برگزید و با آنان کتاب را به حق نازل فرمود، تا طبق آن در میان مردم و در آنچه اختلاف کردهاند حکم کنند، این بار در خود دین و کتاب اختلاف کردند و این اختلاف پدیدار نشد، مگر از ناحیهه کسانی که انگیزه حسادت داشتند. در این هنگام بود که خدا کسانی را که ایمان آوردند، در مسائل مورد اختلاف، به سوی حق رهنمون شد و خدا هر که را بخواهد به صراط مستقیم هدایت میکند.﴾(بقره:۲۱۳) منابع
موضوعات مرتبط: پیامبران الهی راهنمایان سعادت، پیامبران اولوا العزم، پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله و سلم، پرسش ها و پاسخ ها، مناسبت ها [ دوشنبه شانزدهم بهمن ۱۴۰۲ ] [ ] [ فرج اله عباسی ]
[ ]
سؤال مقام ابراهیم(علیه السلام) کجاست و تاریخچه آن چیست؟
پرده مقام ابراهیم در اواخر قرن نوزدهم. بافته شده در مصر. مقام ابراهیم سنگی است در نزدیکی کعبه، که نشان پای حضرت ابراهیم(ع) روی آن قرار دارد. گفتهاند ابراهیم(ع) هنگام ساختن کعبه یا وقت دعوت از مردم برای انجام حج، روی سنگی ایستاده و جای قدمهای او، به معجزه الهی، در آن نقش بسته است. در قرآن در دو آیه به مقام ابراهیم اشاره شده است. مشهور مفسران مقصود را همان سنگ مخصوصی دانستهاند که اثر پای حضرت ابراهیم(ع) بر آن نمایان است. برخی معتقدند تمام حج یا حرم مکه، مقام ابراهیم بوده است. برخی کتابهای سیره و تاریخ درباره موقعیت مکانی سنگ گفتهاند که از مکان کنونیاش به کعبه نزدیکتر یا حتی چسبیده بوده است. جایگاه فعلی مقام ابراهیم ۱۳ متر از کعبه فاصله دارد. معرفی
مقام ابراهیم در مسجدالحرام از نقاط مقدس مسجدالحرام، مقام ابراهیم است. این مکان مربوط به زمانی است که ابراهیم(ع) دیوارهای کعبه را بالا میبرد؛ آنگاه که دیوار بالا رفت، به حدی که دست بدان نمیرسید، سنگی آوردند و ابراهیم(ع) بر روی آن ایستاد و سنگها را از دست اسماعیل(ع) گرفت و دیوار کعبه را بالا برد. در روایات دیگری آمده است که ابراهیم(ع) بر روی این سنگ ایستاد و مردم را به حج فرا خواند. بر روی این سنگ، اثر پای ابراهیم(ع) مشخص است.[۱] مقام، قدمگاه و محل ایستادن شخص است و مقام ابراهیم سنگی است که ابراهیم(ع) هنگام ساختن کعبه یا وقت دعوت از مردم برای انجام حج، روی آن ایستاده و جای قدمهای او، به معجزه الهی، در آن نقش بسته است.[۲] این مقام حدود ۱۳ متر از کعبه فاصله دارد که بر حاجیان لازم است بعد از طواف خانه خدا، پشت آن دو رکعت نماز بگزارند.[۳] مقام ابراهیم از نظر مشهور همان سنگ معروف در نزدیکی کعبه است.[۴] بعدها کنار این سنگ مصلّای کوچکی ساخته شد که مردم بعد از طواف، در آنجا دو رکعت نماز میخواندند. این مصلّا در عملیات توسعه مسجدالحرام خراب شد و محل نماز به شرق مصلّای قبلی منتقل شد که روبهروی چاه زمزم از سمت شمال واقع است. بر روی آن سنگ، شیشهای بلوری گذاشتهاند که از پشت آن جای پاهای ابراهیم که بر سنگ نقش بسته است دیده میشود.[۵] شکل ظاهریاین سنگ به شکل تقریبیِ مربع با طول و عرض ۴۰ سانتیمتر و ارتفاع تقریبی ۵۰سانتیمتر است. رنگ آن، رنگی میانه زرد و قرمزی متمایل به سفید است. از زمان مهدی عباسی بدین سو، این سنگ با طلا پوشانده شد و در محفظهای قرار گرفت تا صدمهای نبیند.[۶] موقعیت مکانی و جابجاییدر گذشته، بر روی مقام ابراهیم، بنایی بزرگ از آجر و سنگ و چوب بنا شده بود که اطراف آن را با آیات قرآن مزیّن کرده بودند. از آنجا که این قبّه قسمتی از مسجد را به خود اختصاص داده و از فضای مطاف کاسته بود، به تدریج از انتقال آن به محلی دیگر در مسجد الحرام سخن به میان آمد. بنا به برخی از اقوال، مقام ابراهیم تا فتح مکه داخل کعبه بوده و پس از فتح، رسول خدا(ص) آن را درآورد و کنار کعبه، نزدیک در نصب کرد. زمانی که آیه «وَاتَّخِذُوا مِنْ مَقامِ إِبْراهِیمَ مُصَلًّی» نازل شد، آن حضرت دستور داد تا مقام را جایی که اکنون قرار گرفته انتقال دهند. نقلهای دیگر حاکی است که تا زمان خلیفه دوم به کعبه چسبیده بوده و وی آن را به این محل منتقل کرده است. این نقلهای متفاوت، زمینه نظریه تغییر محل مقام را فراهم کرد. درباره انتقال مقام به نقطه دیگر مسجد، در حوالی سالهای ۱۳۷۷ تا ۱۳۸۰ قمری، بحثهای زیادی میان علمای اهلسنت صورت گرفت. ابتدا قرار بود که مقام به مقصورهای که در نزدیکی باب بنیشیبه ساخته شد، منتقل شود؛ اما به دلیل مخالفت عمومی علمای اسلامی در سایر نقاط با این اقدام و تأکید بر ابقای آن در محل قبلی ـ والبته در مقصوره فلزی موجود ـ دولت سعودی پذیرفت تا آن را در بنای کوچکتری که امروزه موجود است، قرار دهد. مقصوره جدید در ۱۸ رجب سال ۱۳۸۷ هجری قمری نصب شد و اندکی بعد مقصورهای به همان صورت، با طراحی جدیدی ساخته و نصب شد. مقصوره قبلی در موزه حرم در مکه مکرمه نگاهداری میشود.[۷] تغییر مکان مقام ابراهیم را از مسلّمات تاریخ میدانند و بسیاری از کتابهای سیره و حدیث و تاریخ آن را از مکان کنونیاش به کعبه نزدیکتر یا حتی چسبیده به آن دانستهاند. بر طبق آنچه که از برخی احادیث، به دست میآید، ابتدا در جاهلیت آن را از کعبه دورتر بردند و سپس پیامبر اکرم(ص) آن را پس از فتح مکه به جای نخستینش بازگرداند، یعنی همان مکانی که ابراهیم (ع) آن را نهاده بود و سپس عمر آن را به مکانی که هماکنون قرار دارد، انتقال داد. در علّت این انتقال اختلاف کردهاند. برخی آن را به جهت سیلی میدانند که مقام را با خود برد و برخی دیگر به جهت توسعه دادن مکان طواف و دسته ای به جهت این که زیر پای طواف کنندگان نرود، دانستهاند.[۸] مقصود از مقام ابراهیم در قرآندر قرآن در دو آیه به مقام ابراهیم اشاره شده است.[۹] در سوره بقره آمده است: ﴿وَاتَّخِذُوا مِنْ مَقَامِ إِبْرَاهِیمَ مُصَلًّی؛ و [فرمان دادیم:] از مقام ابراهیم جایگاهی برای نماز انتخاب کنید﴾(بقره:۱۲۵) در اینکه منظور از مقام ابراهیم چیست در میان مفسران گفتگو است. بعضی گفتهاند تمام حج مقام ابراهیم است؛ بعضی به معنی «عرفه» و «مشعر الحرام» و «جمرات سهگانه» گرفتهاند، و بعضی گفتهاند «تمام حرم مکه»، مقام محسوب میشود. ولی ظاهر آیه همانگونه که در روایات اسلامی وارد شده و بسیاری از مفسران نیز گفتهاند اشاره به همان مقام معروف ابراهیم است که محلی است در نزدیکی خانه کعبه، و حجاج بعد از انجام طواف به نزدیک آن میروند و نماز طواف بجا میآورند. بنا بر این منظور از «مصلی» نیز محل نماز است.[۱۰] برخی دیگر گفتهاند کلمه مصلی در آیه اسم مکان از صلاة بمعنای دعاء است، و معنایش این است که از مقام ابراهیم(ع) مکانی برای دعا بگیرید.[۱۱] در جای دیگر قرآن آمده است:﴿فِیهِ آیَاتٌ بَیِّنَاتٌ مَقَامُ إِبْرَاهِیمَ؛ در آن نشانههایی روشن [از ربوبیّت، لطف، رحمت خدا و از جمله] مقام ابراهیم است﴾(آلعمران:۹۷) در این که منظور از «مَقامُ إِبْراهِیمَ» خصوص آن نقطهای است که هماکنون سنگ مخصوصی که اثر پای ابراهیم بر آن نمایان است در آنجا است، یا منظور از آن تمام «حرم مکه» و یا «تمام مواقف حج» است، در میان مفسران گفتگو است.[۱۲] اقوال درباره مقام ابراهیم(ع)
منابع
موضوعات مرتبط: پیامبران اولوا العزم، پرسش ها و پاسخ ها، مناسبت ها [ یکشنبه بیست و هشتم خرداد ۱۴۰۲ ] [ ] [ فرج اله عباسی ]
[ ]
سؤال آیا دلایل عقلی بر لزوم بعثت انبیا وجود دارد؟ خداوند با فرستادن پیامبران سیر حرکت انسان به کمال را برایش تعیین میکند. عقل حکم میکند خداوندی که آفریدگار انسان است و از نیازهای گوناگون او اطلاع دارد راهنمای او باشد. خداوند از طریق وحی و به وسیله پیامبران به تکامل و رشد او کمک میکند. انسان به تنهایی نمیتواند قوانینی برای خود وضع کند که برای رسیدن به سعادت کافی باشد. حتما در جهت وضع قوانین برای زندگی بهتر خود، نیازمند آیین و رهنمودهای الهی است. ضرورت بعثت انبیاء برای تکامل بشرانسان مانند سایر موجودات کمالطلب است؛ امّا کمال حقیقی او از سنخ کمالات مادی و طبیعی نیست؛ بلکه تکامل انسانی او در حقیقت تکامل روح است که با فعالیّت اختیاری خویش حاصل میشود. راه وصول به این کمال ارتباط با کمال مطلق؛ یعنی خداوند متعال میباشد که در سایه این ارتباط به «مقام قرب الهی» نایل میشود. هدف از آفرینش انسان این است که با انجام افعال اختیاری سیر تکاملی خود را به سوی کمال نهایی بپیماید؛ وقتی انسان میتواند راه تکامل خویش را آزادانه و آگاهانه طی کند که هم هدف و هم راه رسیدن به آن را بشناسد، پس مقتضای حکمت الهی این است که ابزار و وسایل لازم را برای تحصیل چنین شناختهایی در اختیار بشر قرار دهد. شناختهای عادی و متعارف که از راه حس و عقل به دست میآیند هر چند نقش مهمی را در تأمین نیازمندیهای زندگی ایفا میکند؛ امّا برای شناختن راه کمال و سعادت حقیقی در ابعاد مختلف دنیوی و اخروی کافی نیست. و اگر راه دیگری برای رفع این کمبودها وجود نداشته باشد هدف خداوند از آفرینش انسان تحقق نخواهد یافت. با توجّه به مقدمات فوق به این نتیجه میرسیم که مقتضای حکمت الهی این است که راه دیگری بجز عقل و حس برای شناختن مسیر تکامل همهجانبه در اختیار بشر قرار دهد و آن همان راه وحی است که در اختیار پیامبران قرار گرفته است تا انسانها را در مسیر کمال و سعادت رهنمون باشند.[۱] ناتوانی قوانینِ غیر الهیقانونگذارِ کامل باید انسانشناسی کامل باشد و به تمام اسرار جسم و جان، عواطف، غرایز و ادراکات عقلی او آگاه باشد و به اصول حاکم بر روابط انسانها احاطه داشته باشد تا بتوانند قوانینی هماهنگ با همه اینها وضع کند. باید از گذشته و آینده اطلاع کامل داشته باشد تا آثار قوانین امروز را در آینده زندگی بشر ارزیابی کند. قانونگذار باید دارای «علم کامل» باشد تا بتواند با وضع قوانین خود تمام استعدادها و شایستگیهایی را که در فرد و اجتماع نهفته است به فعلیت رساند. آیا این اوصاف در کسی جز ذات پاک خداوند پیدا میشود؟ کسی که خالق بشر است و از تمام اسرار وجود او آگاه است، کسی که عالم به حال و آینده و نتایج هر حکمی است، بدون خطا و لغزش و بینیاز از هر کس و هر چیز؟ هر قانونی غیر از قانون خدا ناقص و بیفرجام است و اتفاقاً تمام بدبختیها و مشکلات بشر از آنجا سرچشمه میگیرد که خودش میخواهد با آن علم محدود و با آن همه انگیزههای دنیایی برای خویش قانون وضع کند و این یکی از دلایل عقلی لزوم بعثت انبیاء است.[۲] هماهنگی تکوین و تشریعبا نگاهی ژرف به جهان آفرینش در مییابیم که آفریدگار جهان برای رساندن هر موجودی به کمال ممکن خود، هرگونه وسایل لازم و مفید را در اختیار او گذاشته است. حال این سؤال پیش میآید که آیا آفریدگاری که در عالم تکوین (آفرینش) این اندازه وسایل پیشرفت و تکامل را در اختیار هر موجودی نهاده است چگونه ممکن است، موضوع فرستادن انبیا که مهمترین نقش را در تکامل انسان در جنبههای مادی و معنوی دارد، نادیده گرفته باشد و جامعه انسانی را از این موهبت بزرگ محروم سازد! ابوعلیسینا در کتاب «شفاء» با عباراتی کوتاه و تشبیهی جالب به این حقیقت اشاره میکند: «احتیاج به بعثت پیامبران برای بقای نوع انسان و تحصیل کمالات وجودی او از روییدن موهای مژه، ابرو، و فرورفتگی کف پا (که راه رفتن و ایستادن را برای انسان آسان میسازد) و امثال این منافع بیشتر است؛ بنابراین ممکن نیست عنایت ازلی الهی آن منافع را ایجاب کرده باشد و بعثت پیامبران را که اساس زندگی انسان است ایجاب نکند.»[۳] دلایل عقلی بعثت از نگاه قرآنتمسک به آیات قرآن و روایات پیشوایان دین در این موضوع و دیگر موضوعات از باب تعبد و استدلال به دلایل نقلی نیست؛ بلکه گاه میتوان از این آیات و روایات براهین عقلی استخراج کرد؛ قرآن از زوایای گوناگونی، بعثت انبیا را ضروری شمرده است و مسائلی چون تثبیت و تکمیل توحید، امیدواری به قیامت، رفع اختلاف، فصل خصومت، اجرای عدالت در جامعه بشری، اتمام حجت، تزکیه و تعلیم کتاب و حکمت را به عنوان فلسفه بعثت پیامبران بیان نموده است.[۴]
منابع
موضوعات مرتبط: پیامبران الهی راهنمایان سعادت، پیامبران اولوا العزم، پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله و سلم، پرسش ها و پاسخ ها، مناسبت ها [ جمعه بیست و هشتم بهمن ۱۴۰۱ ] [ ] [ فرج اله عباسی ]
[ ]
سوال: چرا خداوند متعال در آیه 49 سوره هود میفرماید: «اين ها از اخبار غيبي است كه به تو وحي ميكنيم. پيش از اين نه تو آن را ميدانستي نه قوم تو»؛ در حالي كه قوم پيامبر به واسطه يهوديان و مسيحيان با حضرت نوح آشنايي داشتند و حتي بتهای مشرکان قوم نوح را نیز ميپرستيدند؟ پاسخ کوتاه داستان پیامبران گذشته هر چند در میان اهل کتاب ناشناخته نبود، اما در اثر تحریف در کتابهای آسمانی، این داستانها بیشتر شبیه افسانه شده بود تا حقیقت و اگر خدای متعال اصل داستان را بدون خرافاتش بر رسول خدا بیان نمیکرد، هیچ کس از آن آگاه نمیشد. پاسخ مفصل موضوعات مرتبط: پیامبران الهی راهنمایان سعادت، پیامبران اولوا العزم، پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله و سلم ادامه مطلب [ دوشنبه چهارم اسفند ۱۳۹۹ ] [ ] [ فرج اله عباسی ]
[ ]
بعثت حضرت محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) به رسالت الهی عید رهایی بشریت از تاریکی عید هدایت انسان ها به نور الهی عید نجات جامعه از گمراهی عید تزکیه و تعلیم و حکمت سوال:
موضوعات مرتبط: پیامبران الهی راهنمایان سعادت، پیامبران اولوا العزم، پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله و سلم، مناسبت ها ادامه مطلب [ شنبه دوم فروردین ۱۳۹۹ ] [ ] [ فرج اله عباسی ]
[ ]
برخی شبهه ای را در مورد مبارزه حضرت ابراهیم با بت پرستی ذکر نموده اند. آنها چنان پنداشتهاند که حضرت ابراهیم به خاطر ترس از جان خویش نه تنها بتها را نشکست، بلکه در مبارزه با بتپرستی کوتاه نیز آمده است. موضوعات مرتبط: خداشناسی، پیامبران اولوا العزم، مسائل اجتماعی ادامه مطلب [ چهارشنبه دوازدهم تیر ۱۳۹۸ ] [ ] [ فرج اله عباسی ]
[ ]
درآمد یکی از شیوههای رایج در سبک بیانی قرآن، استفاده از داستانهای واقعی شخصیتها و گروههای اجتماعی گذشته است؛ کار بزرگ قرآن این است که آن داستانها را از خرافهها و پیرایههای به وجود آمده در طول تاریخ، پیراست و از آن، نه برای داستانسرایی، بلکه برای تعلیم خوب و بد و حق و باطل؛ سرگذشت نوح داستان يك سيل عالمگير، ماجراي انقراض يك نسل و آغاز جامعهاي نوين، تابلويي از پيروزي حق بر باطل، جلوهاي از مستجاب شدن نفرين پيامبر، نمونهاي از قطع رابطه پدر و پسر به خاطر مكتب، آيتي از تسليم هستي در برابر فرمان خداوند، حفظ نسل حيوانات و كشتي سازي دور از دريا، را در خود جاي داده است و به عنوان معجزه روشنگر و آيتي از آيات الهي معرفي گشته است. بدون شک تکیه و تأکید قرآن کریم بر نقل واقعیتها و پرهیز از اسطورهسازی و نیز عاریسازی داستانهای واقعی از تحریفهای تاریخی است؛ قرآن در نقل داستانها، تنها به اهداف سازنده و هدایتگر اشاره میکند نه مشخصات تاریخی و فردی افراد! معروفبودن قصههای قرآنی در میان مردم، دلیلی بر تأثیرپذیری آن، از افسانهها نیست؛ زیرا قرآن، وحی الهی بر خاتم پیامبران و به دور از هرگونه نقصی است؛ ازسوی دیگر، اختلاف تاریخنگاران در جزئیات داستانها نیز، دلیلی بر افسانهای بودن داستانهای قرآن نیست؛ بلکه نشانگر انحراف اصل داستان به مرور زمان میباشد و طوفان نوح نیز در عصر تورات نبود تا گفته شود چون قبل از آن نیز در داستانها آمده است پس حقیقت ندارد؛ بلکه این امکان وجود دارد که داستان طوفان نوح در سومری و بابلیها و دیگر داستاها به مرور زمان تحریف شده و به افسانه شبیه گشته است، اما قرآن با حذف تحریفات، اصل داستان را نقل کرده است. موضوعات مرتبط: پیامبران اولوا العزم، قرآن کتاب هدایتگر، کارآمد و تغییر ناپذیر ادامه مطلب [ یکشنبه یازدهم آذر ۱۳۹۷ ] [ ] [ فرج اله عباسی ]
[ ]
بسم الله الرحمن الرحیم حضرت ابراهیم سلام الله علیه الگوی برائت از مشرکان (با رویکرد تطبیقی تفاسیر شیعه و سنی در آیه 4 سوره ممتحنه)
مقدمه از آنجا كه قرآن مجيد، در بسيارى از موارد براى تكميل تعليمات خود از الگوهاى مهمى كه در جهان انسانيت وجود داشته شاهد مىآورد، در آيات اولیه سوره ممتحنه نيز به دنبال نهى شديدى كه از دوستى با دشمنان خدا کرده است، سخن از ابراهيم و برنامه او به عنوان پيشواى بزرگى كه مورد احترام همه اقوام مخصوصا قوم عرب بوده به ميان مىآورد. ابراهيم، بزرگ پيامبران است كه زندگيش سرتاسر درس بندگى و عبوديت خدا، جهاد فى سبيل اللَّه و عشق به ذات پاك او بود، ابراهيمی كه امت اسلامى از بركت دعاى او و مفتخر به نامگذارى او مىباشد، مىتواند براى سرمشق خوبى در مبارزه با شرک و کفر باشد (مکارم شیرازی، 1371ش: ج24، ص16). آری قرآن کریم برای بشریت بیدار و مبارز چنین الگو سازی میکند: «قَدْ كانَتْ لَكُمْ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ في إِبْراهيمَ وَ الَّذينَ مَعَهُ إِذْ قالُوا لِقَوْمِهِمْ إِنَّا بُرَآؤُا مِنْكُمْ وَ مِمَّا تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ كَفَرْنا بِكُمْ وَ بَدا بَيْنَنا وَ بَيْنَكُمُ الْعَداوَةُ وَ الْبَغْضاءُ أَبَداً حَتَّى تُؤْمِنُوا بِاللَّهِ وَحْدَهُ إِلاَّ قَوْلَ إِبْراهيمَ لِأَبيهِ لَأَسْتَغْفِرَنَّ لَكَ وَ ما أَمْلِكُ لَكَ مِنَ اللَّهِ مِنْ شَيْءٍ رَبَّنا عَلَيْكَ تَوَكَّلْنا وَ إِلَيْكَ أَنَبْنا وَ إِلَيْكَ الْمَصيرُ» (ممتحنه/ 4) (براى شما سرمشق خوبى در زندگى ابراهيم و كسانى كه با او بودند وجود داشت، در آن هنگامى كه به قوم خود گفتند: ما از شما و آنچه غير از خدا مىپرستيد، بيزاريم؛ ما نسبت به شما كافريم و ميان ما و شما عداوت و دشمنى هميشگى آشكار شده است تا آن زمان كه به خداى يگانه ايمان بياوريد! جز آن سخن ابراهيم كه به پدرش گفت: كه براى تو آمرزش طلب مىكنم و در عين حال در برابر خداوند براى تو مالك چيزى نيستم؛ پروردگارا! ما بر تو توكّل كرديم و به سوى تو بازگشتيم و همه فرجامها بسوى تو است). معناي اسوه بودن حضرت ابراهیم، اقتدای نيكوی مومنان به ابراهيم در بیزاری جستن از مشرکان و بتهای آنان است و آثار برائت همين است كه مادام كه مشركند با آنان دشمنى كنند و معناى كفر به شرك آنان اين است كه با شرك آنان در عمل مخالفت شود، هم چنان كه عداوت کردن با مشرکان به معنای مخالفت و ناسازگارى قلبى است. پیامها و نکات برجسته آیه 1. الگو پذیری از بزرگان ضرورت زندگی برنامههاى عملى، هميشه مؤثرترين برنامهها است، چون عمل حكايت از ايمان عميق انسان به گفتارش مىكند و سخنى كه از دل برآيد لا جرم بر دل نشيند. هميشه وجود الگوها و سرمشقهاى بزرگ در زندگى انسانها، وسيله مؤثرى براى تربيت آنها بوده است، به همين دليل، پيامبر و پيشوايان معصوم مهمترين شاخه هدايت را با عمل خود نشان مىدادند و به همين دليل است كه عصمت در تمام پيامبران و امامان، شرط است تا الگوهايى در همه زمينهها باشند. قرآن نيز بر اين مساله مهم، صحه گذارده، الگوها و سرمشقهايى در همه زمينهها براى مؤمنان معرفى مىكند: «قَدْ كانَتْ لَكُمْ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ في إِبْراهيمَ ...» (ممتحنه/ 4) (براى شما سرمشق خوبى در زندگى ابراهيم وجود داشت...). «لَقَدْ كانَ لَكُمْ فيهِمْ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ لِمَنْ كانَ يَرْجُوا اللَّهَ وَ الْيَوْمَ الْآخِرَ وَ مَنْ يَتَوَلَّ فَإِنَّ اللَّهَ هُوَ الْغَنِيُّ الْحَميدُ» (ممتحنه/6) ((آرى) براى شما در زندگى آنها اسوه حسنه (و سرمشق نيكويى) بود، براى كسانى كه اميد به خدا و روز قيامت دارند؛ و هر كس سرپيچى كند به خويشتن ضرر زده است، زيرا خداوند بىنياز و شايسته ستايش است). شخص پيامبر خدا صلی الله علیه و آله نیز به عنوان الگو و اسوه، به مسلمانان معرفى شده است: «لَقَدْ كانَ لَكُمْ في رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ لِمَنْ كانَ يَرْجُوا اللَّهَ وَ الْيَوْمَ الْآخِرَ وَ ذَكَرَ اللَّهَ كَثيراً» (احزاب/21) (مسلّماً براى شما در زندگى رسول خدا سرمشق نيكويى بود، براى آنها كه اميد به رحمت خدا و روز رستاخيز دارند و خدا را بسيار ياد مىكنند). با این نگاه معناى الگو بودن این است که خليل الرّحمن و كسانىكه به او ايمان آوردند، رنجهاى فراوانى را از سوى مشركان تحمّل كردند، حتّى آوارگى از وطن و دورى از خاندان و فرزندان را، چنانكه پيامبر خدا صلّى اللّه عليه و اله و صحابه نيز اين رنجها را ديدند. ابراهيم و ايمانآورندگان به او به خاندان و ثروتهايى كه برجاى گذاشته بودند، اهمّيّت ندادند و برشماست اى اصحاب پيامبر خدا صلّى اللّه عليه و آله كه به ايمانآورندگان به ابراهيم اقتدا كنيد و به خاندان و دارايىهاى خود اهمّيّت ندهيد و بهخاطر آنها با مشركان سازش نكنيد (مغنیه، 1378ش: ج7، ص497). 2. همراهان حضرت ابراهیم آوردن همراهان حضرت ابراهیم برای این است که به مسلمانان بگوید همانگونه پیروان حضرت ابراهیم در همه کارها به آن حضرت اقتدا میکردند، شما هم باید در همه حال به رسول خدا صلی الله علیه و آله اقتدا کنید (ابن عاشور، 1420ق: ج28، ص 128. طنطاوی، 1997م: ج14، ص329). در اینکه مراد از همراهان حضرت ابرهیم چه کسانی هستند چند نگرش وجود دارد: یک) ایمان آورندگان به حضرت ابراهیم: فقط حضرت لوط و ساره و هاجر همسران حضرت ابراهیم به او ایمان آورده بودند و همینها الگوی مومنان در طول زندگی میباشند: «فَآمَنَ لَهُ لُوطٌ وَ قالَ إِنِّي مُهاجِرٌ إِلى رَبِّي إِنَّهُ هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ» (عنكبوت/ 26) (و لوط به او [ابراهيم] ايمان آورد، و ابراهیم گفت: من بسوى پروردگارم هجرت مىكنم كه او صاحب قدرت و حكيم است) (ابن عاشور، 1420ق: ج28، ص128. طیب، 1369ش: ج12، ص492). دو) پیامبران الهی و مومنان بعد از حضرت ابراهیم: مومنان همراه حضرت ابرهیم پیامبران بعد از آن حضرت و همه پیروان آنها هستند و اگر به همه اینها مومنان همراه با ابرهیم اطلاق شده، برای این است که همه این مومنان پیرو دینی بودند که حضرت ابرهیم داشت (خطیب، 1424ق: ج14، ص897). به نظر میرسد نگاه اول مناسبتر باشد و از همین روست که در تفسیر نمونه آمده است: منظور از تعبير «وَ الَّذِينَ مَعَهُ»، مؤمنانى است كه او را در اين راه همراهى مىكردند، هر چند اندك بودند و اين احتمال كه منظور پيامبرانى است كه با او همصدا شدند، يا انبياء معاصر او- چنان كه بعضى احتمال دادهاند- بعيد به نظر مىرسد، به خصوص كه مناسب اين است كه قرآن در اينجا پيامبر خدا صلی الله علیه و آله وسلم را به حضرت ابراهيم و مسلمانان را به اصحاب و ياران او، تشبيه كند، در تاريخ نيز آمده است كه گروهى در بابل بعد از مشاهده معجزات ابراهيم به او ايمان آوردند و در هجرت به سوى شام او را همراهى كردند و اين نشان مىدهد كه او ياران وفادارى داشته است (مکارم شیرازی،1371ش: ج24، ص18). 3. بیزاری جویی اصلی همیشگی برائت در همه حال باید محور اساسی مسلمانان باشد حتی در مواردی که قدرت اسلام در ظاهر ضعیف باشد و دشمن زیاد و قدرتمند و این همان است که حضرت ابراهیم در اوج اقلیت با نمرودیان درافتاد که حکومتی به ظاهر مقتدر داشتند و کسی را یارای مخالفت با آنها نبود(جمل، 1427ق: ج7، ص477). برائت از مشركين در همه مراحل آن ضرورت دارد از جمله:
آری دستور تبرى از مشركان از جمله احكام و سنن دين حنيف ابراهيم عليه السّلام بوده است و در دين اسلام نيز بر حسب آيات كه ذكر شد امضاء شده و بموقع اجراء گذارده شد و این یعنی قوام جامعه اسلامى و اتحاد آنان بر كلمه توحيد نهاده شده و ديگر بر تبرى و اعراض از كفار و از مرام آنان و چنانچه مسلمانان و پيروان مكتب قرآن با كفار معاشرت نمايند و رابطه دوستى با آنان برقرار نمايند اساس جامعه اسلامى را متزلزل خواهند نمود. به ديگر سخن هم چنانكه توحيد خالص بر كلمه توحيد و نفى شرك نهاده شده همچنين وحدت جامعه اسلامى در مكتب قرآن بر دو ركن استوار شده است يكى عقيده ايجابى و پيروى از اصول اسلام و ديگر بر عقد سلبى و تبرى از كفار و از شرك و از بيگانگان است (حسینی همدانی، 1404ق: ج16، ص297). در نگاه تفسیر فی ظلال مومنان باید از قوم، معبودها، نوع پرستشهای اقوام غیر توحیدی اعلام بیزاری کنند و بیزار بودن یعنی نفی باورهای غلط و ایمان به خدای یگانه و رفتار حضرت ابراهیم در همه عصرها تا روز فصل الخطاب است(قطب، 1425ق: ج6، ص3542). 4. استثناء در آیه «إِلَّا قَوْلَ إِبْراهِيمَ لِأَبِيهِ لَأَسْتَغْفِرَنَّ لَكَ» برائت از مشرکان بسته به زمینههای اجتماعی مشرکان میباشد که گاهی استثنا هم دارد و باید نرمشی قهرمانانه داشت، نه اینکه دست از باورها برداشت؛ همانگونه که حضرت ابراهيم چنین کرد و قرآن کریم آن را چنین بیان میکند: «إِلَّا قَوْلَ إِبْراهِيمَ لِأَبِيهِ لَأَسْتَغْفِرَنَّ لَكَ» و معنای این جمله اظهار دوستى ابراهيم نسبت به پدر نيست، بلكه وعدهاى است كه به وى داده، تا شايد از شرك توبه كند و به خداى يگانه ايمان آورد، به دليل اينكه قرآن كريم در جاى ديگر فرموده: «وَ ما كانَ اسْتِغْفارُ إِبْراهِيمَ لِأَبِيهِ إِلَّا عَنْ مَوْعِدَةٍ وَعَدَها إِيَّاهُ فَلَمَّا تَبَيَّنَ لَهُ أَنَّهُ عَدُوٌّ لِلَّهِ تَبَرَّأَ مِنْهُ» (توبه/114)؛ از این استفاده مىشود وقتى ابراهيم به پدرش وعده استغفار داده كه برايش روشن نبوده كه وى در شرك ثابت قدم است و اميدوار بوده كه ايمان بياورد و وقتى مايوس شد، از او بيزارى جست و این یعنی مسلمانان میبایست همه جوانب را بسنجد، اگر زمینه برای هدایت وجود داشته باشد نرمشی قهرمانانه و اگر دشمنی دشمنی خود را آشکار نمود قاطعیت خلل ناپذیری را در پیش گیرد. (طباطبائی، 1374ش: ج19، ص394. (طیب، 1369ش: ج12، ص493). در استثناء «إِلَّا قَوْلَ إِبْراهِيمَ لِأَبِيهِ لَأَسْتَغْفِرَنَّ لَكَ» دو نگاه وجود دارد: یک) در همه چیز به حضرت ابراهیم اقتدا کنید اما اگر پدری مشرک دارید برایش استغفار نکنید و در این یک مورد به حضرت ابراهیم اقتدا نکنید (ابنكثير، 1419ق: ج8، ص116. طوسی: ج9، ص580. جصاص، 1405ق: ج5، ص326). برخی بر این باورند که چون عدهای از مسلمانان به پدران مشرک خود استغفار میکردند این آیه و آیه 114 سوره توبه میگوید بر پدران مشرک خود استغفار نکنید و در این یک مورد از حضرت ابراهیم پیروی نمایید (سیوطی، 1404ق: ج6، ص204. زحیلی، 1412ق: ج28، ص128). دو) استثنا نمیخواهد بگوید در این نمونه به حضرت ابراهیم اقتدا نکنید و بلکه این جمله معترضه است که میخواهد بگوید اگر حضرت ابراهیم بر پدرش استغفار کرد از روی وعدهای بود که به پدرش داده بود: «وَ ما كانَ اسْتِغْفارُ إِبْراهِيمَ لِأَبِيهِ إِلَّا عَنْ مَوْعِدَةٍ وَعَدَها إِيَّاهُ فَلَمَّا تَبَيَّنَ لَهُ أَنَّهُ عَدُوٌّ لِلَّهِ تَبَرَّأَ مِنْهُ» (توبه/ 114). «سَلامٌ عَلَيْكَ سَأَسْتَغْفِرُ لَكَ رَبِّي إِنَّهُ كانَ بِي حَفِيًّا» (مریم/47) (خطیب، 1424ق: ج14، ص897). خدای متعال در این آیه حضرت ابراهیم را اسوه معرفی کرده است و این یعنی در همه موارد الگوست و مسلمانان نیز اگر زمینه هدایت مشرکان را احساس کنند، از حضرت ابراهیم الگوبرداری کنند و برای همین مشرک استغفار کنند؛ چنانچه قرطبی مینویسد یکی از نقلها در تفسیر این جمله این است که گفته شده است در چنین مواردی هم به ابراهیم اقتدا کنید یعنی اگر گمان کردید که کسی از پدران مشرکتان ممکن است ایمان بیاورد، برایش استغفار کنید (قرطبى، 1364ش: ج18، ص57). در نگاه تفسیر نمونه نیز گرچه در كلام عدهاى از مفسران آمده است که در استغفار از پدران از حضرت ابراهیم الگو برداری نکنی، اما بسيار بعيد به نظر مىرسد، زيرا: اول اینکه: او در همه چيز اسوه بود، حتى در اين برنامه، چرا كه اگر همان شرائط آزر در بعضى از مشركان پيدا مىشد اظهار محبت نسبت به او براى جلب و جذب وى به سوى ايمان كار خوبى بود. دوم اینکه: ابراهيم يك پيامبر و از انبياى بزرگ و مجاهد بود و همه افعالش سرمشق است، معنى ندارد كه اين مساله را استثنا كنيم. كوتاه سخن اين كه ابراهيم و پيروانش قويا با بتپرستان مخالف بودند و بايد اين درس را از آنها سرمشق گرفت و داستان آزر شرائط خاصى داشته كه اگر براى ما هم پيدا شود قابل الگوبرداری است (مکارم شیرازی، 1371ش: ج24، ص20). علامه طباطبائی بر این باور است که: اين وجه یعنی به مشرکان استغفار نکردن و ابراهیم را الگو قرار ندادن درست نيست، چون زمينه آيه مورد بحث كه مىفرمايد: «لَكُمْ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ فِي إِبْراهِيمَ» اين نيست كه بخواهد تاسى به ابراهيم را در تمامى خصالش بر مسلمانان واجب كند و استغفار يا وعده استغفار را استثناء كند تا اين يك خصلت از خصال ابراهيم مستثنى باشد، بلكه زمينه آيه اين است كه تنها مردم مسلمان را در خصوص بيزارىاش از قوم مشرك خود وادار به تاسى كند و اما وعده به استغفار در صورتى كه اميد توبه و ايمان در بين باشد، از مصاديق تبرى و بيزارى جستن نيست، تا استثناى آن از بيزارى جستن ابراهيم از قوم مشركش استثناى متصل باشد، هر چند كه از مصاديق تولى نيز نيست(طباطبائی، 1374ش: ج19، ص396). سید قطب هم بر این نگاه تاکید دارد که برخی از مسلمانان فکر میکردند چون حضرت ابرهیم بر پدر مشرک خود استغفار کرده است ما هم میتوانیم و قرآن کریم در این آیه حقیقت این استغفار شرح میدهد که چون وعده داده بود برای پدرش استغفار کند تا بلکه در اثر دعای آن حضرت ایمان بیاورد، دعا کرد؛ اما وقتی به اصرار پدر بر شرک یقین کرد دیگر از او روی برگرداند و نتیجه کارها را به خدا سپرد: «وَ ما أَمْلِكُ لَكَ مِنَ اللَّهِ مِنْ شَيْءٍ. رَبَّنا عَلَيْكَ تَوَكَّلْنا وَ إِلَيْكَ أَنَبْنا وَ إِلَيْكَ الْمَصِيرُ» (قطب، 1425ق: ج6، ص3543). خلاصه سخن ناینکه آیه نمیخواهد استغفار بر مشرک را از الگو قرار دادن کارهای حضرت ابراهیم استثنا کند و بلکه توضیح میدهد که ابراهیم چرا این کار را کرد و الان هم اگر چنین موقعیتی پیش بیاید، همین رفتار آن حضرت برای همگان اسوه میباشد.
5. خالق هستی مالک حقیقی در قرآن بارها روى اين نكته تكيه شده كه اگر خداوند دستورهايى به شما مىدهد و گاه مشكل به نظر مىرسد، فراموش نكنيد تمام منافع آن به خود شما بازمىگردد، چرا كه درياى بيكران هستى خدا كمبودى ندارد تا از شما كمك بگيرد، بعلاوه شما چيزى نداريد كه به او بدهيد بلكه هر چه داريد از او است. جمله «وَ ما أَمْلِكُ لَكَ مِنَ اللَّهِ مِنْ شَيْءٍ» بيان حقيقت این امر است که اگر از خدا جهت پدر طلب مغفرت كردم، نه چون طلب هر طلبكار از بدهكار خويش بود، بلكه منشا آن فقر عبوديت و ذلت آن در برابر غناى ربوبيت و عزت او است و اين خداى تعالى است كه يا به وجه كريمش اقبال نموده و بر بندهاش ترحم مىكند و يا اعراض نموده از رحمت دريغ مىدارد(طباطبائی، 1374ش: ج19، ص396). 6. خدا محوری در همه حال جمله «رَبَّنا عَلَيْكَ تَوَكَّلْنا وَ إِلَيْكَ أَنَبْنا وَ إِلَيْكَ الْمَصِيرُ» بدین معناست که چون تبرى جستن آنهم به آن شدت، ممكن است اثار سويى به بار آورد و ايمان را از آدمى سلب كند، لذا دعا كردند كه پروردگارا به تو توكل مىكنيم و به سوى تو توبه مىآوريم و بازگشت به سوى تو است و منظورشان اين بوده كه ما در موقعيتى از زندگى قرار داريم كه ممكن است فكر كنيم اين خود ما هستيم كه امور خود را تدبير مىكنيم و آن گاه که گفتند: «وَ إِلَيْكَ الْمَصِيرُ» منظورشان اين بوده كه بازگشت هر چيز چه فعل و چه فاعل فعل به سوى تو است (طباطبائی، 1374ش: ج19، ص394. طیب، 1369ش: ج12، ص493).
کتابنامه قرآن کریم
10. طبرى، محمد، 1412ق، جامع البيان فى تفسير القرآن، دار المعرفة، بيروت. 11. طنطاوى، محمد، 1997م، التفسير الوسيط للقرآن الكريم، نهضة مصر، قاهره. 12. طوسى، محمد، التبيان في تفسير القرآن، دار إحياء التراث العربي، بيروت. 13. طيب، عبدالحسين، اطيب، 1369ش، البيان في تفسير القرآن، اسلام، تهران، چاپ دوم. 14. قرطبى، محمد، 1364ش، الجامع لأحكام القرآن، ناصر خسرو، تهران. 15. قطب، سيد، 1425ق، فى ظلال القرآن، دار الشروق، بيروت، چاپ سی و پنجم. 16. مغنيه، محمدجواد، 1378ش، تفسير الكاشف، ترجمه: موسی دانش، انتشارات دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميه قم، قم. 17. مكارم شيرازى، ناصر، 1371ش، تفسير نمونه، دار الكتب الإسلامية، تهران، چاپ دهم. موضوعات مرتبط: پیامبران اولوا العزم [ چهارشنبه بیست و ششم اردیبهشت ۱۳۹۷ ] [ ] [ فرج اله عباسی ]
[ ]
پندآموزی از پیشینیان یا محكومیت یهود یهودیان معروفترین جمعیت پیروان اهل كتاب در مدینه بودند و قبل از ظهور پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ طبق بشارتهایی كه در كتابهای مذهبی خود دیده بوده، انتظار ظهور پیامبر اسلام را میكشیدند از نظر اقتصادی و نفوذ بر جامعه هم در برتری بودند، ولی با ظهور اسلام نه تنها، آن را نپذیرفته،بلكه در آشكار و نهان بر ضد اسلام توطئه چیدند و خداوند از طریق وحی و با یادآوری سرگذشت بنیاسرائیل و رفتار كج منشانه آنها با حضرت موسی و دیگر پیامبران، چنان یهود را زیر رگبار سرزنشهای خود گرفت و آن چنان با ذكر دقیق قسمتهای حساس تاریخ یهود،آنها را تكان داد كه هر كس كمترین روح حقجویی داشت،بیدار شده و به سوی اسلام میآمد و به علاوه، این سرگذشت درس آموزندهای برای مسلمانها بود و پیام بزرگ این آیات این بود كه یهود بیدار شده و حقانیت اسلام را بپذیرند،[1] برخلاف ادعاهای سایت افشا كه پنداشته است این آیات یعنی گناه بنیاسرائیل زمان حضرت موسی برگردن یهودیان زمان پیامبر اسلام است و در نتیجه با آیات 15 ـ13 سوره اسرء و 41 ـ 38 سوره نجم در تناقض دانسته و كتابی كه در او تناقض باشد نمیتواند هدایت جامعه را عهدهدار شود، خداوند درباره آیات مورد استناد سایت افشاء تأكید ورزیده كه گناه هر عملی به عهده انجام دهنده آن گناه است نه دیگران: «و اعمال هر انسانی را بر گردنش آویخته و كتابی برای او در روز قیامت بیرون میآوریم كه آن را در برابر خود، گشوده میبیند و گفته میشود كتابت را بخوان كه همین برای حسابرسی تو كافی است، هر كس هدایت شود برای خود هدایت یافته و هر كه گمراه شود خود زیان میبیند و هیچ كس بار گناه دیگری را به دوش نمیكشد...»[2] در این كه آیات ذكر شده به صراحت میگوید: گناه هر كس برای خودش است. با آیات سرگذشت یهودیان زمان حضرت موسی در تناقض نیست چرا كه آیات سرگذشت در بیان مطلب دیگر است. آری خداوند به بخش دیگری از تاریخ پرماجرای بنیاسرائیل اشاره كرده و خاطرات تكان دهندهای را به یهودیان یادآور میشود، این آیات از بزرگترین انحراف بنیاسرائیل در زمان حضرت موسی پرده برداشته و آن، انحراف از مسیر توحید به شرك و گوسالهپرستی است و به یهود مدینه هشدار میدهد كه پییشینیان شما یك بار با پیروی نكردن از پیامبر خدا، گرفتار چنین سرنوشت رقتانگیز شدند و شما بیدار باشید و با پیروی از پیامبر خدا حضرت محمد بن عبدالله ـ صلّی الله علیه و آله ـ ، راه توحید خالص را به سوی خویش بگشایید تا همانند آنها منحرف نشوید و این آیات برای بیدار كردن دلهای خفته است نه اینكه گناه گوسالهپرستی را به گردن یهودیان زمان صدر اسلام بیندازد، خداوند با هشدار بر یهودیان مدینه، این انحراف را چنین ترسیم میكند: «به یاد آورید هنگامی را كه با موسی چهل شب وعده گذاردیم، سپس شما گوسالهای را بعد از او انتخاب نمودید در حالی كه ستمكار بودید. سپس شما را بعد از آن بخشیدیم شاید شكر به جا آورید. و به خاطر آورید هنگامی كه به موسی، كتاب و وسیله تشخیص را دادیم تا هدایت شوید و زمانی را كه موسی به قوم خود گفت: ای قوم من! شما با انتخاب گوسالهپرستی برای خود ستم كردید، پس توبه كنید و به سوی خالق خود بازگردید و....»[3] با نگاهی به این آیات به روشنی میفهمیم كه فقط به یهودیان هشدار میدهد، راه پدران و پیشینیان خود را نرفته و از پیامبر اسلام پیروی كنند تا همانند قوم موسی مورد مذمت خدا قرار نگیرند وگرنه نمیگوید شما یهودیان امروزی بخاطر گوساله پرستی آن روز یهودیان،باید مجازات شوید و خدا عادلتر از این است كه به خاطر عمل قومی،قوم بعدی را محكوم كند، البته اگر عدّهای پیدا شوند كه از كارهای قوم موسی در گوساله پرستی به نحوی راضی باشند، اینها نیز همانند آن قوم مجازات خواهند شد همچنانچه ناقه حضرت صالح را میتوان یك نفر به هلاكت رسانید ولی چون همه قوم صالح به آن كاملاً راضی بودند، خداوند كار آن یك نفر را به همه استناد كرده و فرمود: «اما آنها ناقه را از پای درآوردند و صالح به آنها گفت سه روز در خانههایتان بهرهمند گردید (و بعد از آن عذاب الهی فرا خواهید رسید) این وعدهای است كه دروغ نخواهد بود.»[4] این به خاطر آن است كه اسلام رضایت باطنی به یك امر و پیوند تفكری با آن را به منزله شركت در آن میداند و رسول گرامی اسلام بر همین اساس است كه فرمود: كسی كه شاهد و ناظر كاری باشد اما از آن متنفر باشد همانند كسی است كه از آن غائب بوده و در آن شركت نداشته و كسی كه در برنامهای غائب بود اما قلباً به آن رضایت داشته باشد، همانند كسی است كه حاضر و شریك بوده است.[5] بنابراین اگر یهودیان زمان اسلام به كار پیشینیان راضی باشند، در عذابشان هم شریكند ولی اگر از گوسالهپرستی آنها بیزار باشند به هیچ وجه به خاطر قوم موسی، مجازات و محكوم نخواهند شد و هیچ تناقضی در این آیات با آیات دیگر وجود ندارد. خداوند متعال میفرماید: «یهود و نصاری گفتند: ما فرزندان و دوستان خداییم! بگو: پس چرا شما را در برابر گناهانتان مجازات میكند؟! بلكه شما هم بشری هستید از مخلوقاتی كه آفریده است.»[6] = = = = = پي نوشت ها: [1] . مكارم شیرازی، ناصر، نمونه، تهران، دارالكتب الاسلامیه، 1374 هـ ، ش، ج 1، ص 202. [2] . اسراء / 15 ـ13 و ر. ك: نجم / 41 ـ 38. [3] . بقره / 54 ـ 51 و ر. ك:بقره / 93 ـ92، نساء / 153،اعراف / 152. [4] . هود / 65 و ر. ك: شعراء / 157،شمس / 14، اعراف / 77. [5] . ر. ك: تفسیر نمونه، ج 9، ص 158. [6] . مائده / 18. موضوعات مرتبط: پیامبران اولوا العزم، ملت های گذشته عبرتی برای آیندگان [ چهارشنبه هجدهم خرداد ۱۳۹۰ ] [ ] [ فرج اله عباسی ]
[ ]
بتشكنی ابراهیم نمادی از قاطعیت حضرت ابراهیم به تنهایی یك امت بود،چرا كه شعاع شخصیت ایشان آن قدر والا بود كه از یك فرد یا گروه فراتر رفته و معادل یك امت بزرگ شده بود، ابراهیم زمانی كه هیچ خداپرستی نبود و همگی در منجلاب شرك و بت پرستی غوطهور بودند، تنها موحد و یكتاپرستی بود، پس جا دارد كه او را یك امت بدانیم، آری ابراهیم یك امت، یك پیشوای بزرگ و یك فرد امت ساز بود و... ویژگی دیگرش این كه بنده مطیع خداوند، حركت كننده دائمی در خط مستقیم الله، دور از هر گونه شرك و تمام زندگی، فكر و زوایای قلبش را تنها نور «الله» پر كرده بود و بالاخره او مردی شكر گزار از نعمت های الهی بوده كه خداوند وی را برای نبوت برگزید و به راه راست هدایتش كرد و از هر لغزشی حفظ نمود و عظمت و شخصیت و تفكر ابراهیم چنان والا بود كه خدای متعال به رسول گرامی اسلام صلی الله علیه و آله و سلم وحی فرستاد تا مكتب حضرت ابراهیم را نه تنها فقط برای عصر ابراهیم، بلكه برای همیشه و تا روز قیامت، به خصوص برای امت اسلامی یك مكتب الهام بخش اعلام نماید.[1] ولی برخی چنان پنداشتهاند كه حضرت ابراهیم به خاطر ترس از جان خویش نه تنها بتها را نشكست، بلكه در مبارزه با بتپرستی كوتاه نیز آمده كه سایت افشا در این باره مینویسد: در داستان حضرت ابراهیم ـ علیه السّلام ـ و مبارزه با بت پرستی او در سوره انعام / 83 ـ 74 چنین آمده است: حضرت ابراهیم با بتپرستی بحث و آنها را مذمت میكرد و ستاره پرستان، ماه پرستان و خورشید پرستان را با منطق محكوم ساخت و در مقابل اعتراض آنها ایستادگی كرده و گفت: از بتهای شما نمیترسم، بلكه انسان مؤمن سزاوار ترس از خدای یكتاست... و در سوره انبیاء / 59 ـ 51 نیز بت پرستان را تهدید به نابودی بتهایشان میكند و در یك فرصتی مناسب همه بتها را میشكند و با ایستادگی رشادتآمیز در دادگاه بتپرستان باز آنها را محكوم میسازد. اما در تناقضی آشكار میبینیم در سوره مریم / 49 ـ 41 آمده است: وقتی آزر عموی ابراهیم، مذمت وی بر بتپرستان را شنید، تهدید كرد كه دست از این كار بردار و گرنه سنگسارت میكنیم و حضرت ابراهیم بدون مقاومت میگوید: من از شما كنارهگیری میكنم و امیدوارم خداوند یگانه بیپاسخام نگذارد. چنین شخصیتی را نشاید كه از ترس جان خویش از بت پرستان فرار كند و ملایمت نشان دهد، بلكه با نگاهی ژرف به زندگانی آن حضرت مشخص میشود كه آیات 49 ـ 41 سوره مریم بیانگر این واقعیت است كه در آن زمان حضرت به رسالت الهی مبعوث نشده بود و فقط به عنوان یك مؤمن یكتاپرست در صدد ارشاد و راهنمایی مردم و آزر بود و از بت پرستی بیزاری میجست و وقتی هم دید كه خطر در كمین است از آنها دوری گزید تا در وقت مناسب و مسلح به وحی الهی به سراغشان بیاید.[2] بنابراین حضرت ابراهیم ـ علیه السّلام ـ نه از ترس جان، بلكه چون از طرف خداوند مأموریتی نداشت از آنها دور شده و فقط نهی از منكر زبانی كرد و عظمت آن حضرت چنین بود كه قبل از نبوتش به مقام صدیقی رسید و خدای متعال از وی به عنوان راستگو و پیامبر نام برده است: «در این كتاب، ابراهیم را یاد كن كه او بسیار راستگو و پیامبر خدا بود. هنگامی كه به (آزر) گفت: چرا چیزی را میپرستید كه نه میشنود و نه میبیند و نه هیچ مشكلی را حل میكند؟! ای پدر! من دانشی دارم كه تو نداری، لذا به حرفم گوش كن تا تو را هدایت كنم، میترسم از سوی خدا عذابی به تو رسد و از دوستان شیطان باشی. آزر گفت: اگر از این حرفها دست برنداری تو را سنگسار میكنم و برای مدتی طولانی از من دور شو... سپس حضرت ابراهیم از آنجا دور شد.... .»[3] بالاخره روزی كه حضرت ابراهیم باید پیام الهی را به مردم ابلاغ كند، فرا رسید و او طبق دستور خداوند دعوت خویش را آشكار كرد: «و ما وسیله رشد ابراهیم را به او دادیم،آن هنگام به آزر گفت: این مجسمههای بیروح را چرا پرستش میكنید؟! گفتند: پدران ما چنین میكردند! گفت: هم شما و هم پدرانتان گمراهید... به خدا قسم در غیاب شما، نقشهای برای نابودی بتها میكشم و سرانجام در فرصتی مناسب همه بتها را قطعه قطعه كرد، جز بت بزرگ را برای محاجه، و از محاكمه آنها سرفراز بیرون آمد و نمرود و اطرافیانش را شكست داد و دشمن دستور قتل وی را صادر كرد، ولی خدا با او بود و آتش را گلستان كرد و پس از آن حضرت ابراهیم با لوط روانه شام شدند.»[4] در راه سفر دور و درازی كه حضرت ابراهیم طی میكرد به قومی رسیدند كه ستاره، ماه و خورشید را میپرستیدند، ابراهیم خود را موظف به مبارزه با شرك دانست، ولی ارشاد و هدایت جامعه، نیاز به بردباری، تحمل و انتخاب شیوههای درست را دارد، لذا حضرت در برابر آنها از روش خودشان استفاده كرد تا بهتر بتواند استدلال كند و در هنگام دیدن ستاره گفت: چه زیبا و نورانی، این ستاره خدای من است، ولی وقتی ماه را دید، گفت: این زیباتر و نورانیتر و با عظمتتر از ستاره است پس این خدای من است. ابراهیم با این كار ستاره پرستی را محكوم ساخت، اما روز كه رسید،گفت: خورشید خدای من است چرا كه همه جا را روشن میكند و گرمادهنده بوده و عظمت و زیباییاش بیشتر است یعنی ماه پرستی نیز باید به اشتباه خود پی برد و زمانی كه خورشید غروب كرد، گفت: من غروب كنندهها را دوست ندارم، خدای من كسی است كه خالق زمین و آسمان و تمام مخلوقات است، او مدیر، مدبر،روزی رسان و قدرت مطلق است. و وقتی آن قوم اعتراض كرده و تهدید نمودند، گفت: من چرا از بتهای بیجان شما بترسم، من فقط از خدای خالق هستی میترسم. و اینجا بود كه آخرین ضربه را بر آنان وارد ساخت.[5] بنابراین بین آیات تضادی وجود ندارد و ابراهیم بت شكن است و فقط در موقعی كه به نبوت نرسیده بود، فقط زبانی از بت پرستی نكوهش كرد و چون مأموریتی غیر این نداشت از آنها دور شد تا موعد فرا رسید و بتها و بتپرستان را منكوب ساخت. منابع جهت مطالعه بیشتر: 1. تاریخ الانبیاء، هاشم رسولی محلاتی. 2. قصص الانبیا، نعمت الله جزایری. = = = = = پي نوشت ها: [1] . برگرفته از سوره نحل / 123 ـ 130 و ر. ك: مكارم شیرازی، ناصر، نمونه، امام، دارالكتاب الاسلامیه، ج 11، ص 447. [2] . تفسیر نمونه، ج 13، ص 76. [3] . مریم / 49 ـ 41. [4] . برگرفته از سوره انبیا / 71 ـ 51. [5] . برگرفته از سوره انعام / 83 ـ 74 و ر. ك: طباطبایی، محمد حسین،المیزان، ترجمه: محمد باقر موسوی، قم، اسلامی، ج 7، ص 22. موضوعات مرتبط: پیامبران اولوا العزم [ چهارشنبه هجدهم خرداد ۱۳۹۰ ] [ ] [ فرج اله عباسی ]
[ ]
كشتی نجات و لجاجت برای غرق شدن قرآن كریم كتابی است كه سرگذشت پیشینیان را همان گونه كه بوده، شرح میدهد[1] و از راه بیان ماجرای زندگی آنان به بیداری و هشیاری مردم و عبرت گرفتن از سرنوشت آنان كمك میكند، چنانچه امام صادق ـ علیه السّلام ـ فرمود: «بر شما باد به آشنایی و خواندن قرآن، وقتی به آیهای میرسید كه گذشتهگان در اثر انجام كاری به نجات و سعادت رسیدهاند به آن عمل كنید و وقتی به آیهای رسیدید كه افرادی به واسطه انجام كاری به هلاكت رسیدهاند از آن كار دور باشید.»[2] اما با كمال تأسف عدّهای هم هستند كه نه تنها از این سرگذشتها درس و عبرت نمیگیرند، بلكه بدون در نظر گرفتن شرائط و آداب درك و فهم قرآن، سراغ آیاتی میروند كه به پندار خویش آن آیات با هم تناقض دارند و آن وقت بر علیه قرآن موضعگیری میكنند و بر این اساس است كه در سایت افشا در مورد داستان حضرت نوح اشكالتراشی شده و مینویسد: قرآن در سوره هود در آیات 38 ـ 37 میگوید: «ما به نوح گفتیم: دیگر به تو ایمان نمیآورند و با ساختن كشتی به فكر نجات مؤمنان از عذاب ما باش. او مشغول ساختن كشتی بود و هر گروهی از اشراف و قوم نوح بر او میگذشتند او را مسخره میكردند.» در حالی كه در سوره قمر / 9 در تناقضی آشكار میگوید: «آنها نوح را تكذیب كرده و گفتند: او دیوانه است و مانع رسالتش شده و او را راندند.» چگونه ممكن است كه نوح رانده شده را باز میبینند و مسخرهاش میكنند؟ او كه دیگر در بین قوم خود نبود؟! آنچه باعث این توهم شده است كلمه «ازدجر» است كه به رانده شد، ترجمه كردند و نتیجه گرفتند كه نوح از بین قومش رفته ولی باید دید معنای واقعی این كلمه چیست؟ این كلمه در اصل «ازتجر» بود كه «تا» مبدل به «دال» شده است و از ریشهاش «زجر» میباشد، «زجر» در لغت دو معنی دارد: اول: صدای بلند و فریاد زدن. دوم: منع و نهی و جلوگیری كردن.[3] در تفسیر این آیه نیز سه قول وجود دارد كه در هیچ كدام همانند معانی لغوی،تبعید شدن نیامده است: 1. ازدجر یعنی حضرت نوح آزار داده شد چرا كه حضرت نوح را خیلی آزار میدادند تا دست از تبلیغ خود بردارد[4] و در روایت نیز آمده كه «ازدجر» یعنی او را دشنام دادند وبرخی نیز گفتهاند كه نوح را تهدید به مرگ كردند.[5] شیخ طوسی نیز گفته است «ازدجر» یعنی او را دشنام داده و گاهی تهدید به مرگ میكردند.[6] و در سوره شعراء / 116 آمده كه به نوح گفتند: «اگر دست از تبلیغ خدایت بر نداری سنگسارت میكنیم» علاوه بر این تفاسیر در تفسیرهای مجمع البیان طبرسی،روض الجنان، شریف لاهیجی، هدایت، من هدی القرآن و... هم در ذیل تفسیر این آیه، كلمه «ازدجر» را به آزار دادن با دشنام، كتك و تهدید به كشتن معنی كردهاند. 2. یعنی حضرت نوح را با صدای بلند و فریادها طرد و رد میكردند و نه تنها با فریاد و هیاهو، بلكه با هر عملی مانع میشدند تا نوح دست از تبلیغ یكتاپرستی بردارد.[7] 3. علامه طباطبایی و برخی از دیگر مفسران احتمال سومی نیز دادهاند كه «ازدجر» توضیح كلمه «مجنون»است یعنی میگفتند: نوح را جن آزار رسانده و عقل او را ربوده است و در نتیجه هرسخنی كه میگوید، جن در آن مؤثر است و آثار جن زدگی از سخنانش مشهود است، چه برسد به این كه نوح بخواهد وحی الهی را به مردم برساند.[8] با توجه به معنی لغوی «ازدجر» و نیز تفسیرها و روایات اسلامی، از این آیات تبعید شدن حضرت نوح استفاده نمیشود و گویا نویسنده و مدعی تناقض پنداشته است كه رانده شدن یعنی تبعید كردن، ولی در عرف نیز از رانده شدن این مفهوم فهمیده نمیشود و اگر گفته شود فلانی را از سیاست راندند یا از جامعه راندند به این معنی نیست كه او را از كشور اخراج كردند،بلكه مراد این است كه دیگر فلانی نفوذ سیاسی و اجتماعی ندارد. بنابراین هیچ تناقضی در داستان حضرت نوح وجود ندارد، حتی اگر «ازدجر» در لغت و تفسیر هم معنی نمیشد باز باید به تبعید كردن استعمال نشود چرا كه خود آیه 38 سوره هود میگوید: «قوم نوح وقتی از كنار كشتی نوح میگذشتند، او را مسخره میكردند» و هیچ وقت نباید صراحت آیات قرآنی را با پندارهای ذهنی در تناقض دید و همه این سرگذشتها برای عبرتگیری است كه خداوند میفرماید: «این از اخبار غیبی است كه قبل از این تو و قومت بیخبر بودید و با وحی آگاهی یافتید، پس (ای رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله ـ ) شكیبایی پیشه كن كه عاقبت كار با اهل تقوا است.»[9] = = = = = پي نوشت ها: [1] . طه / 99. [2] . مجلسی، محمد باقر، بحارالانوار، بیروت،مؤسسه الوفاء، 1404 هـ. ق، ج 89، ص 94، باب 8، وحی 43. [3] . مجمع البحرین، ج 3،ص 315 و العین، ج 6، ص 61 و لسان العرب، ج 4، ص 318. [4] . طیب،عبدالحسین، اطیب البیان فی تفسیر القرآن، تهران، اسلام، 1378 هـ ش، ج 12، ص 351. [5] . بحرانی،هاشم؛ البرهان فی تفسیر القرآن، تهران، مؤسسه البعثه، 1415، هـ. ق، ج 5،ص 219 و كاشانی، فتح الله؛ منهج الصادقین،تهران، كتابفروشی محمد حسن علمی، 1336 هـ. ش، ج 9، ص 97. [6] . طوسی، محمد ، التبیان فی تفسیر القرآن، بیروت، احیاءالتراث العربی،بی تا، ج 9، ص 446. [7] . مكارم شیرازی، ناصر؛ نمونه، تهران، دارالكتب الاسلامیه، 1374 هـ. ش، ج 23،ص 30. [8] . طباطبایی، محمد حسین، المیزان، ترجمه:محمد باقر موسوی، قم، اسلامی، 1374 هـ. ش، ج 19، ص 110 و ر. ك: صادقی تهرانی، محمد؛ الفرقان، قم، فرهنگ اسلامی، 1365 هـ. ش، ج 27، ص 483 و قرشی،علی اكبر؛ احسن الحدیث، تهران، بنیاد بعثت، 1377 هـ. ش، ج 10، ص 443. [9] . هود / 49. موضوعات مرتبط: پیامبران اولوا العزم، قرآن کتاب هدایتگر، کارآمد و تغییر ناپذیر، ملت های گذشته عبرتی برای آیندگان [ چهارشنبه هجدهم خرداد ۱۳۹۰ ] [ ] [ فرج اله عباسی ]
[ ]
كرنش ساحران بر خدای موسی و هارون حضرت موسی عليه السلام از پیامبران بزرگ بعد از تحمل سختیهای فراوان و به دستور خداوند، برای هدایت فرعون و قومش به سوی قصر او حركت كرد تا حقیقتی را كه مأمور به ابلاغ آن بود به همه برساند، فرعون برای مبارزه و ترسانیدن موسی، دست به تهدید زد و گفت: اگر از این ادعایت دست بر نداری و خدایی غیر از من بپذیری، ترا به زندان میاندازم! موسی گفت: اگر چه دلیل روشنی هم بیاورم؟ گفت: دلیلت چیست؟ موسی عصای خود را به زمین انداخت به صورت اژدهایی درآمد! فرعون گفت: معجزه دیگری هم داری؟ موسی دست در گریبان برد و بیرون آورد، كف دستش نور خیره كننده و درخشندهای داشت. ولی حب ریاست آن چنان بر دل و جان فرعون حكم فرما بود كه موسی را ساحر و شعبده باز خواند و با تصمیم اطرافیانش قرار شد حضرت موسی با ساحران به مبارزه برخیزد، روز موعود فرا رسید و ساحران در میان انبوه جمعیت ترفندهای خویش را به كار بردند و موسی نیز عصایش را انداخت و همه ترفندهای ساحران را از بین برد، جادوگران كه چنین دیدند، دانستند موسی پیامبر خدا و عصایش معجزه الهی است در برابرش كرنش كرده به سجده افتادند و گفتند: «به خدای موسی و هارون ایمان آوردهایم».[1] ایمان آوردن و تسلیم جادوگران در مقابل موسی چیزی نیست كه قابل انكار باشد، ولی با این حال در سایت افشا این داستان را ساختگی دانسته و به وهم خویش به آیهای از قرآن استناد كردهاند كه به هیچ وجه درست نیست كه گفته شود جادوگران ایمان آوردند چرا كه همین قرآن میگوید: «هیچ كس به موسی ایمان نیاورد، مگر گروهی از فرزندان قوم او، آنان هم از فرعون و اطرافیانشان میترسیدند كه مبادا آنها را شكنجه كنند، زیرا فرعون از اسراف كنندهها و مغروران روی زمین بود.»[2] با نگاهی به زندگانی حضرت موسی متوجه این مطلب باید شد كه ایمان به او در چند مرحله انجام گرفت: · در وهله اول قوم و تبارش كه افرادی ضعیف و اندك بودند؛ · وهله دوم پس از شكست جادوگران و تزلزل مردم نسبت به فرعون بود؛ · و در مرحله سوم بود كه بنی اسرائیل همه به او ایمان آوردند و قوم و لشكریان فرعون در دریا به عذاب الهی دچار شدند. و آیه 83 سوره یونس به مرحله اول اشاره میكند، در این آیات، خداوند متعال وضع مؤمنین نخستین را یادآور میشود كه چون فرعون در اوج قدرت بود و از طرف اشراف بنی اسرائیل نیز نمیخواستند دنیایشان به خطر افتد، لذا به هیچ كس اجازه ایمان آوردن به موسی را نمیدادند و از این روست مؤمنان هماره ترس داشتند كه مبادا در اثر فشارهای زیاد و تهدیدها، ناچار به ترك آئین و مذهب موسی شده و به استثمار فرعون و اشراف درآیند.[3] در تفسیر الفرقان نیز آمده: گروهی در مرحله اول به حضرت موسی ایمان آورده بودند، ولی ترس از فرعون آنها را آزار میداد، ولی جادوگران چون معجزات موسی را دیدند و یقین كردند كه تا بحال در گمراهی به سر میبردند، گفتند:ما به خدای موسی و هارون ایمان میآوریم و وقتی هم مورد تهدید فرعون قرار گرفتند، ایستادگی نشان داده و به فرعون توجهی نكردند.[4] بنابراین هیچ تناقضی در این آیات وجود ندارد به شرطی كه در مطالعه قرآن به روایات اسلامی، ادبیات عرب، شأن نزولها و مراحل زندگانی انبیای الهی توجه شود تا از انحراف در امان مانده و قرآن را آن چنانچه هست، درك كرده و به پیامهایش عملی گردد. و باید از مراحل زندگی انبیاء درس عبرت گرفت كه چگونه ایمان راسخ یك عده كه در ناز و نعمت بودند، توانست آنها را در مقابل مستكبری همانند فرعون، قدرتمند سازد و به فرعون بگویند كه ما به سوی خدای خویش خواهیم رفت اگر خواستی ما را مجازات كن و ما هراسی به دل راه نخواهیم داد. = = = = = پي نوشت ها: [1] . ر. ك: اعراف / 12 / 103، طه / 76 ـ 56، شعراء / 51 ـ 22. [2] . یونس / 83. [3] . مكارم شیرازی، ناصر؛ نمونه، تهران، دارالكتب الاسلامیه، 1374 هـ ش، ج 8، ص 365. [4] . صادقی تهرانی، محمد؛ الفرقان فی تفسیر القرآن، قم، فرهنگ اسلامی، 1365 هـ ش، ج 14، ص 142 و ر. ك: اعراف / 126 ـ 103، طه / 76 ـ 75،شعراء / 51 ـ22. موضوعات مرتبط: پیامبران الهی راهنمایان سعادت، پیامبران اولوا العزم، قرآن کتاب هدایتگر، کارآمد و تغییر ناپذیر، ملت های گذشته عبرتی برای آیندگان [ چهارشنبه هجدهم خرداد ۱۳۹۰ ] [ ] [ فرج اله عباسی ]
[ ]
|
||
| [ طراحی : وبلاگ اسکین ] [ Weblog Themes By : weblog skin ] | ||